نام شما:
ایمیل مقصد:

 كالبدشكافي مناظره تاريخي حضرت زينب (س) و عبيدالله‌بن‌زياد درگفت‌وگو با آيت‌الله بيات‌زنجاني:  زينب زيبايي اسلام حقيقي را نشان داد

كالبدشكافي مناظره تاريخي حضرت زينب (س) و عبيدالله‌بن‌زياد درگفت‌وگو با آيت‌الله بيات‌زنجاني: زينب زيبايي اسلام حقيقي را نشان داد


گروه: میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع.
تاریخ درج: 1391/9/2
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 0

 

 آيت‌الله اسدالله بيات زنجاني در کالبدشکافي يک مناظره تاريخي بين حضرت زينب (س) و عبيدالله‌بن زياد، به تشريح پشت پرده اين مناظره مي‌پردازد و آن را ادامه ديالوگي مي‌داند که پس از رحلت حضرت رسول (ص) آغاز شده است. او که عرفان را بعدي از ابعاد زينب (س) معرفي مي‌کند، معتقد است که در مناظره حضرت زينب(س)، عرفان اسلامي و زيبايي در مقابل زشتي تجلي کرده است و داستان کربلا، داستان تجلي کمال در مقابل سقوط است. او با انساني، عقلاني و قلبي خواندن ادبيات ائمه (ع)، راز جاودانگي اهل بيت (ع) را در همين گفتماني مي‌داند که ادبيات همه آزادي خواهان جهان است.
متن گفت وگوي تفصيلي شفقنا با آيت‌الله بيات‌زنجاني درباره يک مناظره تاريخي و ريشه‌هاي عرفان اسلامي در ادبيات حضرت زينب (س) را در ادامه مي‌خوانيد.

بعد از واقعه عاشورا و بردن اسراي خاندان پيامبر اكرم به سمت كاخ يزيد،حضرت زينب (س) سخنراني مي‌كند. بعد از اين سخنراني بين عبيدالله‌بن زياد به عنوان ستون اصلي كشتار كربلا و حضرت زينب (س) افشاگر اين قساوت، سوال و جوابي در مي‌گيرد. عبيدالله از زينب (س) با حالتي تمسخرآميز مي‌پرسد، دختر علي بگو ببينم در كربلا چه ديدي؟ پاسخي كه حضرت زينب(س) به اين پرسش مي‌دهد يكي از مهمترين و شايد زيباترين پاسخي باشد كه به اين ميزان از قساوت و حق‌كشي داده شده است. ايشان جمله معروف «من جز زيبايي چيزي نديدم» را به زبان جاري مي‌كند. رمز و راز نهفته در اين سوال و جواب چيست؟ چرا چنين سوالي مطرح شد و چرا بايد جوابي به اين فاخري داشته باشد؟

نوعي گفت و گو مطرح است که در راس جريان عبيدالله قرار دارد که مظهر شقاوت، عصبيت، جهل و پايمال کردن حق، شرافت و کرامت انساني است و در راس جريان مقابل، زني قرار دارد که اين زن از طرفي برادرانش را کشته اند؛ در بستر تاريخ يک روز شاهد کشته شدن پدر و روز ديگر شاهد کشته شدن برادر بزرگترش بود و امروز هم شاهد کشته شدن عزيزترين عزيزانش - حسين بن علي (ع) و برادران حسين(ع)- بود؛ از طرفي ديگر همراه کارواني است که ابزاري جز مظلوميت و سخن حق ندارد. قدرت و حاکميت ندارند. مظلومند و مظلوميت را صرفاً تصور نکرده‌اند بلکه مظلوميت را چشيده‌اند. زينب همراه دختران حسين(ع) و اسراي ديگر و همراه با امام چهارم است که لقب سجاد مخصوص اوست.
من به بخشي از جهات معنوي و معرفتي اين قضيه که بار عرفاني فوق‌العاده بالايي دارد، اشاره اي مي‌کنم.
حضرت زينب - در بارگاه عبيدالله- که کنار کاروان نشسته است، دستور داد که مرا تنها نگذاريد؛ خواست ابهت خود را به عبيدالله نشان دهد که درست است من اسيرم و به حسب ظاهر شکست خورده‌ام، اما هنوز هويت و شخصيت خود را دارم. هنوز محبوب القلوبم. اين بچه‌ها شلاق و تازيانه مي‌خورند اما در عين حال مانند پروانه دورشان مي‌چرخم.
عبيدالله پرسيد اين کيست؟ زينب فرمود: جواب ندهيد چرا که بايستي تحقير شود. يکي از اطرافيان مطمئنانه گفت:«هذه زينب بنت علي». اين زينب، دختر علي است. عبيدالله مجموع اين تحقير را ارزيابي کرد و خواست که ضربه و شوک روحي به او وارد کند. گفت: ديدي صنع و کار خدا را درباره تو و برادرت؟ ديدي چگونه خداوند عالم، شما را نابود و ريشه کن کرد و از بين برد؟
زينب گفت: هميشه صنع خدا خير بوده و اين هم يکي از صنع‌هاي خير خدا درباره ماست. ما هميشه از خدا راضي بوديم و الآن هم راضي هستيم. خداوند براي ما شهادت را کرامت قرار داد اما اين کاري که رخ داد دو جهت دارد؛ براي ما شهادت، عزت، کرامت، شخصيت و پيام را به همراه داشت اما براي شما نقمت و ذلت بود زيرا اين کارها را شما انجام داديد. عبيدالله گفت: نخير، خدا اين کار را انجام داد. زينب گفت: بله، هرچيزي سرنوشت الهي در آن مشهود و حاکم، و مقررات الهي در همه آنچه انجام مي‌گيرد، ساري و جاريست اما شما اين کارهاي زشت را انجام داده ايد و زشتي اش به شما برمي‌گردد. قبح و ننگش براي شماست و عزتش از آن ماست.
در اينجا نکته مهم اين است که سخنان عبيدالله و زينب(س) دو جريان فکري است که بعد از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمده است.

يعني تعارض بعد از رحلت پيامبر(ص) دوباره خود را نشان داد و بعد از جريان خلافت، در اين ديالوگ ادامه يافته است؟

بله. اين تعارضي که بعد از رحلت پيامبر (ص) رخ داد، دوباره خود را نشان مي‌دهد؛ اما اين دو جريان چگونه رخ داد؟ يک جريان امامت بود و در مقابل آن جريان خلافت. اين جريان با اين وجود تبعات خودش را گذاشت.

اين ديالوگ و جريان بعد از مناظره حضرت زينب(س) و عبيدالله به پايان مي‌رسد؟

خير تمام نمي‌شود. عبيدالله حرفي زد که آن تفکري که امروز در برخي نقاط دنياي اسلام ترويج مي‌شود، مظهر آن حاکميت است و مبرز آن امويان بودند و سخنان و رفتارشان تبلور آن تفکر عبيداللهي است. تفکري که مي‌گويد، خلفا جانشينان خداوند هستند. هرکاري مي‌کنند همان است که خدا مي‌خواهد و به عبارتي اين، نوعي بي‌اعتبار قرار دادن، بي اثر قرار دادن نقد، عقل، قدرت تشخيص يا به تعبير ديگر تفکر اشعري گري است که نتيجه‌اش اين است که امام حسين(ع) را که مظهر حسن و خوبي زمان خويش است، به شهادت مي‌رساند. به دليل اينکه اين انسان، منتقد و معترض است. آمر به معروف و ناهي از منکر است. به اين دليل که مي‌گويد حاکميت اشتباه و خطا کرده است.
پس از اعلام خبر هلاکت معاويه، ابي عبدالله(ع) بعد از ارزيابي‌هاي مختلف به اين نتيجه رسيد که مدينه را ترک کند و به سمت مکه برود. قبل از رفتن ايشان، محمد حنفيه مي‌گويد که برادرم نرو! من مصلحت نمي‌بينم که شما برويد. سخنان زيادي بين دو برادر رد و بدل مي‌شود. در اينجا ابي عبدالله(ع) وصيتنامه‌اي دارد. قلم و دواتي خواست. اولين سخن ابي عبدالله است که به نظر من خط مشي بعدي ايشان هم از همين جا مشخص مي‌شود. در آنجا بعد از اقرار به وحدانيت خداوند و نبوت پيامبر خاتم و قيامت و همه اصول اسلامي، از «خروج» خودش حرف مي‌زند. نقطه شروع ابي عبدالله است و از چهار عنوان استفاده مي‌کند، جنب? سلبي و چند عنوان جنب? ايجابي. مي‌گويد، من به عنوان أشر خروج نکرده‌ام و عنوان بطر قيام نکرده‌ام و به عنوان ظالم و مفسد اين حرکت را شروع نکرده ام. اينها جنبه‌هاي منفي قضيه است.
مي‌گويد که حرکت من از روي أشر نيست يعني از باب خودکامگي نيست. بطر نيست يعني اينکه انسان مرفهي نبوده ام که رفاه مرا وادار به خودنمايي کند. پس نه عشر هستم و نه بتر. آدم مفسد هم نيستم و به کسي هم ظلمي‌نکرده ام. من حرکتم حرکت اصلاح طلبانه است. حکومت جديد کار امت جدم را فاسد کرده است؛ يعني طرف مقابل من، مظهر خودکامگي، رفاه، سرمستي و ظلم است و من مُحق هستم و مي‌خواهم امر به معروف کنم.
اين منطق امامت است. منطق امامت، منطق آزادي است. منطق فهم، منطق نقد و منطقي است که به دنبال فرياد اين مطلب است که انسان عقل دارد. منطق امامت، امنيت و منطق بي‌دغدغگي و منطق آينده نگري است. اين حرف زينب کبري (س) است. اين درست تبلور کرده است و در برابر عبيدالله مي‌گويد، منطقت چيست؟ قدرت، حاکميت، نژاد، من، خود، شخص!
ابي عبدالله از مدينه به سمت مکه حرکت کرد. 20 ماه رمضان نامه اي به اهل کوفه نوشت و در آنجا همان وصيت نامه را با يک بيان ديگر ذکر مي‌کند. مي‌گويد اگر من بيايم مانند خود شما خواهم بود. زندگي خانواده‌ام امتيازي به شما ندارد. اين منطق امامت است. سخنان زينب (س) تبلور اين تفکر است. حرف ابي عبدالله(ع) اين است که شما از عدم امکانات مردم، از ضعف و بي پناهي مردم سوءاستفاده کرده‌ايد، بنابراين اين مکالمه نوعي تقابل دو طرز تفکر در دنياي اسلام است.
يک تفکر از آزادي انسان حرف مي‌زند و ديگري از جبر. يکي از کرامت انساني مي‌گويد و ديگري از قدرت و زورگويي. يک تفکر مي‌گويد که هرآنچه خداوند مي‌گويد، راست است و تفکر ديگر مي‌گويد که هرچه ما بگوييم راست است. يکي مي‌گويد چون از خدا حرف مي‌زنم راست مي‌گويم، به حرف من اعتماد کنيد و آن يکي مي‌گويد به هرچه که من مي‌گويم، اعتماد کنيد.

گريه، واكنشي عاطفي به حوادث ناگواري است كه عموماً به انسان‌ها مي‌رود و به خاطر لطايفي كه در وجود زنان است آنان بيشتر در معرض اين واكنش هستند. اما گفته مي‌شود حضرت زينب(س) تا 40 روز بعد نيز براي شهداي کربلا اشک نمي‌ريزد، چه سري در اين جريان است و ديگر اينکه اين مناظره بين يک زن از خاندان پيامبر(ص) که مظهر لطافت و رحمت خداوندي است و يک مرد رخ داده است؟ چه سرّي اينجا مطرح است و چرا اين مناظره که بعد از رحلت پيامبر آغاز شده مي‌رسد به جايي که حضرت زينب(س) بايد آن را تکميل کند و به انجام برساند؟

راه خوبي را براي بررسي واقعه بازگو کرديد. راز اينکه دين محمد(ص) باقي مانده است را اينگونه تبيين مي‌کنم که اهل بيت(ع)، هميشه با دل مردم کار داشته اند. دل چند خصوصيت دارد و از جمله مرکز گرايش‌ها دل آدميان است. هرکسي که با دل سر و کار دارد، ماندگار مي‌شود. آن کسي که با بدن، با اجسام، با ابعاد ظاهري و بعد فيزيکي قضيه سر و کار دارد، قابل تغيير و تبديل است ولي دل ماندگار است. دل مرکز حب و بغض است. رسول اکرم و علي(ع) با دل کار دارند. علي(ع) مي‌فرمايد: «ما امتيازاتي داريم که بقيه ندارند. امتيازات ما اين است که پيامبر فرمود که من و تو در دل مومن جا داريم. شما اگر بر سر مومن کوه فرود بياوريد تا مرا دشمن فرض کند، اين کار را نخواهد کرد.»
چون من با فطرت سالم کار دارم. من با انسان‌هاي معتدل کار دارم. من با انساني کار دارم که روح او دست نخورده و سالم است و به همين دليل بعد از روز عاشورا رهبري قضايا به عهده کسي سپرده مي‌شود که قلب مجسم است. زينب کبري (س) فاطمه کوچک است، محمد کوچک است. زينب(س) خلاصه حب محمد، علي، فاطمه و حسنين است. مانند علي سخن مي‌گويد و مانند محمد گام بر مي‌دارد. محمد(ص) در دل مردم جاي دارد که مورد ايمان مردم است. ايمان حب است و کفر، بغض. ايمان، دوست داشتني است. وقتي کسي يک نفر را دوست دارد يعني به او ايمان دارد. وقتي مي‌گويم به خدا و پيامبر ايمان دارم يعني چه؟ يعني خدا و پيامبر را دوست دارم. پس سرّ اينکه زينب کبري، رهبري را به عهده مي‌گيرد، اين است که وقتي زينب حرف مي‌زند، يعني قلب تجسم يافته سخن مي‌گويد. يعني قلب انسان در قالب يک انسان لطيف، داراي بيان زيبا و دل نشين است. نداهايش از عمق جان است. سخني که از عمق جان برآيد، در عمق جان‌هاي ديگر اثر مي‌گذارد و شايد علل اينکه داستان ابي عبدالله هميشه تازه است، سرو کار داشتن اين جريان با قلب انسان‌ها است. قلب انسان‌ها تازه است چون در بودن و نبودن اند. اگر زيبايي را در قالب يک انسان در بياوريم مي‌شود فاطمه(س).

برخي تحليلگران معتقدند،آنچه در مناظره حضرت زينب(س) و عبيدالله بن زياد اتفاق مي‌افتد بحث تقابل عرفان اسلامي‌است و براي به دست آوردن ريشه‌هاي عرفان اسلامي بايد در جملات حضرت زينب دقيق شد. نظر شما درباره ريشه‌هاي عرفان موجود در سخنان زينب (س) چيست؟

نکته خوبي را اشاره کرديد. من اينگونه تعبير مي‌کنم که عرفان هم بعدي از ابعاد زينب (س) است ولي همه زينب نيست. اگر ما بگوييم زينب (س) عارفه است، مانند سخن دکتر شريعتي است که مي‌گويد فاطمه دختر پيامبر(ص) است اما هيچ کدام فاطمه فاطمه است، نمي‌شود. زينب، عارف است، مومنه و مجتهده است. هرکدام يکي از ابعاد زينب را شرح مي‌دهد. در سخنان زينب (س)، عرفان شيعي و اصيل مشهود است که آن را عرفان علوي مي‌ناميم.
عرفان به معني تام در علي (ع) تجلي کرد. علي، عرفان و معرفت مجسم است. علي اسماء تشخص و تعين يافته الهي است اما وقتي زينب کبري به جايي مي‌رسد که امام سجاد (ع) مي‌گويد «انت عالمة غير معلمة». اين وصف يک انسان کامل است. در انسان کامل صفات واجب و صفات ممکن با هم تلفيق مي‌شوند. ممکن، رنگ واجب به خود مي‌گيرد و واجب درشکل ممکن خودش را نشان ميدهد.
بنابراين اگر کسي بخواهد خداي متعال را به صورت محدود شهود و حس کند، بايد به محمد (ص) و علي (ع) نگاه کند و در زن‌ها به فاطمه (س) و زينب (س).
آدمي‌که در مقابل مصيبت به آن عظيمي تکان نمي‌خورد و قرص، مقاوم، صبور و حتي اميد دهنده است، مايه اميد ديگران است. هرکس گريه مي‌کند به سراغ زينب مي‌رود. اين زني است که تمام خصوصيات يک مرد کامل را با لطافت زنانه تلفيق کرده است.
تمام خصوصيات يک شيرمرد را همراه با خصوصيات و جمال يک زن و لطافتش دارد. زينب تمام خصوصيات يک انسان عارف واصل را دارد. عارف ثابت است. عارف شاهد است. عارف مي‌بيند مانند داستان ابي الخير و ابن سينا که ابي الخير مي‌گويد من مي‌بينم. ابن سينا مي‌گويد، من مي‌فهمم. بين فهميدن و ديدن تفاوت بسياري است. زينب (س) هم مي‌بيند هم مي‌فهمد. هم مي‌ايستد هم گريه مي‌کند اما گريه اش از ضعف نيست بلکه از شوق است. زينب کبري (س) تجلي و تبلور يک انسان محمدي است، يک انسان کامل است. عبيدالله، مبرز و مصداق يک انسان وارونه و دست خورده و مسخ شده است. هردو انسان هستند اما اين کجا و آن کجا!

زماني که از اين نقطه اي که امروز در آن قرار گرفتيم، به مناظره حضرت زينب (س) که در کاخ يزيد رخ داد، نگاه مي‌کنيم، شيعيان چه چيزي را مي‌توانند برداشت و عملي کنند که به زندگي نزديک به سعادتمندي و عزت نفس برسند؟

به نظر من زينب کبري(س) دو رسالت دارد؛ يکي اينکه واقعيات مشهود خود را به نسل بعدي برساند و مردم، جريان کربلا را دهان به دهان بازگو کنند. اين قضيه بايد در قالب‌هاي مختلف به صورت سخن و بيان يا دعا‌ ورد زبان مردم شود. وقتي که قضيه از فرد به جامعه منتقل شود، ماندگار مي‌شود. وقتي که مردم به عنوان ورد زبان يک مساله را بيان کنند، ادبيات و فرهنگ شکل مي‌گيرد. مردم در زمان‌هاي مختلف عکس العمل‌هاي متفاوتي نشان مي‌دهند و همين باعث مي‌شود که اين قضيه، نسل به نسل منتقل شود و مردم با جهت گيري‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف با فرهنگ عاشورا و امام حسين(ع) آشنا شوند.
زينب کبري (س) تربيت شده مکتب رسول خداست. از طرفي تربيت شده مکتب علوي و از طرف ديگر تربيت شده مکتب فاطمه(س) است. از يک طرف معناي عصمت و از طرف ديگر معناي سياست را درک کرده است. آدمي‌است که مي‌فهمد فرد سياسي چگونه بايد صحبت کند. او معتقد است که امروز مسووليت يک انسان ناجي اين است که خودش و طرف مقابلش را معرفي کند و بگويد که براي چه چيز آمده و به دنبال چه چيزي بوده است و طرف مقابلش چه مي‌خواهد. يزيد همان کسي است که از فرصت استفاده و بني‌هاشم را بازيگر معرفي کرده است. او رسول خدا (ص) را بازيگر معرفي کرد. وحي و قرآن را زير سوال برده و مي‌گويد که از آخرت و قيامت خبري نيست. او مي‌گويد که بني‌هاشم و فرزندانش بازيگر سياست و به دنبال حکومت بودند؛ بنابراين در نگاه او مبناي حقانيت، قدرت و حکومت است. او مي‌گويد امروز مبنا، حکومت و قدرت است و وقتي ما در راس قدرت هستيم پس حق داريم.
زينب (س) احساس مي‌کند که بايد طرف مقابل را معرفي کند که اينها مقابل حسين (ع)، زينب (س)و سجاد(ع) نيستند؛ اينها مقابل پيامبر اکرم (ص) هستند. با پيامبر(ص) به عنوان بني‌هاشم مخالف نيستند بلکه به عنوان رهبر ديني و رسول الهي مخالف اند.
پس يک رسالت اين بود که زينب(س) طرف مقابل را خوب معرفي کرد و به طور غير مستقيم گفت که ما بازيگر نيستيم، بلکه شما بازيگريد. به صورت مستقيم نگفت چراکه مي‌دانست که غيرمستقيم گفتن، اثرگذارتر است.
او براي معرفي از ابزارهاي مختلفي استفاده کرد؛ يکي از اين عناصر عاطفه بود. اسير و مظلوم است و اطرافيانش زنان بي‌پناهند. از طرف ديگر مقابلش شمشير دارد. کتک مي‌زند و شکنجه مي‌کند. اينها ابزار معرفي مخالف است اما او به اين فشاري که تحمل مي‌کند اکتفا نمي‌کند و حرف مي‌زند. با حرف زدن خود آن همه فشارها را جهت دهي مي‌کند و مي‌گويد ما کتک مي‌خوريم به اين دليل که از مردم دفاع مي‌کنيم. از حق و از دين دفاع مي‌کنيم و آنها به اين علت، ما را مي‌زنند چرا که خواهان قدرت و خواهان معاويه اند و زور و ظلم را مي‌خواهند.
امام علي (ع) مي‌فرمايند: من أشر نيستم؛ من سرمست رفاه نيستم؛ من با رفاه زندگي نکرده ام؛ من عادت به زور ندارم؛من اهل فساد نيستم؛ من ابزارم علم، ادب، فهم و معرفتم است. چگونه مي‌شود جريان ابي عبدالله (ع) را تحليل کرد زماني که فرزند کوچکش را در آغوشش مورد هدف تير قرار دادند. دشمن تير دارد و به گلوي کودک تيراندازي مي‌کند. دشمن ارتش سراپا مسلح دارد و ابي عبدالله (ع) پشتوانه اش زنان مظلوم بي پناه است.
او فرزند کوچکش را آورد تا بگويد که اين کودک تشنه است و خودتان آبش دهيد. اين ابزار ابي عبدالله (ع) است اما دشمن به جاي آنکه سکوت کند و بازگردد، به تير متوسل مي‌شود. آيا اين ابزار ماندني نيست؟ آيا اين ابزار امروز و ديروز دارد؟ آيا مربوط به شرق و غرب است؟
گفته مي‌شود که تير از اين گوش تا آن گوش کودک را پاره کرد و از گلوي تيرخورده خون مي‌چکيد. عرفان اسلامي‌اينجا تجلي مي‌کند.
بي عبدالله(ع) خون را در دست مي‌گيرد و به خون و به آسمان نگاه مي‌کند. نگاه به خون، مظهر تعلق به فرزندش است چرا که پدر است و قلب و عاطفه دارد. اگر نگاه نکند قساوت است اما انسان عارفي که امام معصوم و الگو و مدل حيات بشريت است، خون را سمت آسمان گرفت و گفت: اين هديه من به خداست. اين جمله بسيار والاست. فرمودند خدايا اين هديه من است. مي‌بيني؟ کافيست براي من؟ همين که تو مي‌بيني کافيست براي من. اين مظهر معاشقه و دلدادگي است. اين مظهر معامله و مبادله يک عشق متعالي است. عاشق با معشوق مبادله مي‌کند. معشوق، خداست و عاشق، حسين (ع) است. در اين معامله، مبادله اي وجود دارد؛ از خدا، خشنودي و از حسين (ع) دادن فرزند. اين نمونه ظهور يک عرفان است.
افتاده است روي خاک کربلا؛ توانايي خم شدن ندارد. پيکرش تکه تکه شده است. پيشاني را روي زمين مي‌گذارد و مي‌گويد خدايا به رضايت تو راضي ام. خودم مطرح نيستم، تو مطرحي.زينب (س)، خواهرش است. زينب (س) همان حسين (ع) است اما عاطفي تر و لطيف تر. زينب مرد است اما عجين شده با لطافت و جمال يک زن.
اما امروز چگونه مي‌توانيم از اين موضوع استفاده کنيم؟ من مي‌گويم که اين حرکت حسين و زينب و اين مناظره، امروز راهگشاست. نشان مي‌دهد که اين جريان، مبارزه زيبايي با زشتي است. مبارزه کرامت با رذالت است، مبارزه انسانيت و شرارت است. امروز دعوا بر سر همين‌هاست. امروز يکسري آدم‌ها هستند که حسيني اند. فرزند علي ابن أبي طالب هستند اما از حيث معنا؛ حسين سمبل است، زينب سمبل است، حسين راه است، بشر هميشه نيازمند راه است. يکسري آدمهايي هستند که مانع راهند و آدم‌هايي هم هستند که راه گشايند،‌هادي اند. زينب (س)‌هادي است. آناني که از دين، از اسلام، از جريان عاشورا تنها آمدند کشته شدن را معرفي کردند، حسين (ع) و زينب (س) را نشناختند.
امروز تکليف من و شما اين است که ما حسيني امروزي باشيم، زينبي امروزي باشيم. اتفاقاَ امروز زمانه و زمان زينب (س) است. يعني امروز همه ما بايد نقش زينب را ايفا کنيم. بايد به اين نکته توجه کرد که حاکميت آن روز، تحت عنوان دفاع از تفکر خواست و اراده خدا، با اهل بيت پيامبر(ص) آن رفتار را کرد. بايد دقت کرد.
داستان ديالوگ بين زينب(س) و عبيدالله زياد، داستان دو خداست. عبيد الله از خدا مي‌گويد، امام حسين هم از خدا مي‌گويد. اما کدام خدا؟ خداي زيبايي، خداي رحمان، خداي رئوف، خداي کريم، خداي عقلانيت، خداي ادب، خداي کمال يا خداي خشن و خدايي که هميشه جبار است؟
امام حسين (ع) مي‌گويد من مدل هستم، عبيدالله هم مي‌گويد من مدل هستم. آن مدل دين خشونتي است، اين يکي مدل دين محمدي است. هر دو دين اند. يکي دين علوي است و ديگري دين امويست. هر دو از خدا حرف مي‌زنند. فرعون چه مي‌گفت از خدا؟ موسي هم از خدا حرف ميزد. دعواي دو خدا بود. دعواي دو آدم بود. اما يک آدم مصداقش حسين است که وقتي که برادرش کشته شد و همه عزيزانش رفتند، دوباره آمد و گفت من براي هدايت شما آمده ام، من آمده ام شما را نجات دهم و طرف مقابلش چه گفت؟ گفت تو فرزند علي هستي. علي پدران ما را کشت. ما آمديم که انتقام بگيريم.
يکي دم از انتقام ميزند و ديگري از رافت، رحمت، برکت و هدايت مي‌گويد. زينب (س) در مناظره مي‌گويد، من به دنبال جميلم. خودم جميلم و مظهر جمال. خدا جميل بود کار کربلايش هم جميل بود. اما طرف او در مناظره چه مي‌گويد؟ مي‌گويد من قدرت دارم، قادرم، قدرتنمايي مي‌کنم. من انتقام بدر و احد را از شما مي‌گيرم. بنابراين اگر بياييم و بگوييم در مناظره زينب(ع) عرفان اسلامي‌تجلي کرده درست است؛ زيبايي در مقابل زشتي تجلي کرده است. داستان کربلا داستان تجلي کمال در مقابل سقوط است. در يک طرف ادب، هنر، کمال و فضيلت گذاشته شده است و در طرف ديگر قلدري، فساد، بي اخلاقي، بي بند و باري و رذيلت خود را به نمايش گذاشته است
بستن http://www.modarair.com/news/میراث/1391-09-02-12-36-26.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 496080     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: