نام شما:
ایمیل مقصد:

 نگاهی به روان­شناسي تفاوت و مدارا در گروه­ هاي اجتماعي

نگاهی به روان­شناسي تفاوت و مدارا در گروه­ هاي اجتماعي


گروه: سرمایه گذاری، مسکن و اشتغال
تاریخ درج: 1391/11/1
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 1

سخن گفتن از "مدارا" به عبارتي سخن گفتن از "تفاوت"ها است و از چگونگي تدبير و رويارويي با تفاوت­ ها. در دنيايي كه زندگي مي­كنيم تفاوت قاعده­اي است بنيادين. در اين دنيا جوامع با يك­ديگر متفاوت­ اند، در هر جامعه افراد با هم تفاوت دارند، و در هر زمان افراد براساس برخي شباهت­ها، و در عين تفاوت­هاي خود، زيرگروه­ هايي از جامعه را تشكيل مي­دهند كه خود با يك­ديگر متفاوت ­اند. در اين دنيا چه چيزي مي­ تواند باعث شود كه شرايط آشفته و خشونت­ آميز نباشد؟ چه طور بايد اين تفاوت­ ها را ديد و شناخت، كه به اختلاف و كشمكش و خشونت نينجامد؟

تدبير خلاقانه ­ي چنين تفاوت­ هايي را مي­توان "فرهنگ آشتي" (culture of peace) ناميد. سازمان ملل متحد (1999) فرهنگ آشتي را شامل ارزش­ها، نگرش­ها و رفتارهايي تعريف مي­كند كه برمبناي اصول آزادي، عدالت و دموكراسي، حقوق بشر، رواداري (tolerance) و همبستگي باعث تعاملات اجتماعي مي­شود و خشونت را مردود مي­شمارد و مي­كوشد از كشمكش­ها جلوگيري كند تا مشكلات و مسايل از طريق گفت­وگو و مذاكره حل شود.
چنان چه گفته شد، تفاوت افراد با يك­ديگر، گروه­ها با يك­ديگر، جوامع و فرهنگ­ها با يك­ديگر قاعده­اي بنيادين است و آن چه بايد مورد توجه قرار گيرد چگونگي رويارويي با اين تفاوت­ها است، به گونه­اي كه باعث تبعيض و خشونت نشود. تحمل و درك يك­ديگر، علي­رغم وجود تفاوت­ها، چيزي است كه باعث مي­شود تفاوت­هاي افراد از حيث عضويت آنان به گروه­هاي مختلف، ارزش­ها و سبك زندگي متفاوت­شان منجر به خشونت و تبعيض نشود. براي آن كه بتوانيم رويكرد به تفاوت­ها را بهتر درك كنيم و موضوع مدارا را بازشناسيم، بد نيست از منظري خاص (با وام گرفتن مفاهيمي از مكتب رابطه با ابژه) نگاهي به روان­شناسي تفاوت و تبعيض بيندازيم.
چه چيز باعث مي­شود انسان تفاوت­ها را تحمل نكند؟ شايد بتوان ريشه­ي اين عدم تحمل را در دوراني خاص از رشد انسان و در كودكي او سراغ گرفت. كودك، در ابتداي زندگي خود، توانايي كنار هم ديدن بخش­هاي خوب و بد يك موضوع را ندارد. در آن دوره كودك كه در درون خود نيز آرزوها و تمايلات پرخاشگرانه و ويرانگر را مي­بيند، بيم آن دارد كه اين بخش­هاي مخرب درون­اش موجب ويراني بخش­هاي خوب و زندگي­بخش شود؛ نزديكي آن­ها را دركنار هم خطرناك مي­بيند و از پذيرش اين كه آرزوها و تمايلات ويرانگر در درون او جاي دارند، سر باز مي­زند و آن­ها را به بيرون از خود فرا مي­فكند. با اين ترتيب، موضوعات و افراد بيروني نيز، برحسب آن­چه كودك بر آن­ها فرافكنده است، "به­تمامي خوب" يا "به­تمامي بد" مي­شوند. دنيا سياه­ـ و­ـ سفيد مي­شود. در اين دوره كودك هنوز ياراي آن را ندارد كه يك موضوع و فرد را به صورت يك كل ببيند كه هم واجد ويژگي­هاي خوب است و هم واجد ويژگي­هاي بد. دنياي او دنيايي خواهد بود دوپاره و تفكر دوپاره­انگار بر ادراك او از زندگي سايه مي­افكند. اصطلاحاً به سبك تفكر در اين دوره­ي زندگي "وضعيت اسكيزوييد­ـ پارانوييد" گفته مي­شود كه ممكن است فرد در شرايطي در سال­هاي بعدي زندگي هم در اين وضعيت ذهني قرار بگيرد. اما كودك در طي رشد طبيعي خود به ندريج مي­آموزد كه دنيا دنياي خاكستري­ها است و توانايي آن را به دست مي­آورد كه ويژگي­هاي مثبت و منفي را در هم يك­پارچه كند و به زندگي و درك خود از زندگي صورتي منسجم بدهد.
Toleranceحال مجسم كنيد كه فردي، گروهي، جامعه­اي يا فرهنگي هم­چنان از همان سبك تفكر دوپاره­انگار و سياه­ـ وـ سفيد در برخورد با ديگران استفاده كند، تفاوت­ها را چگونه خواهد ديد و با آن چه خواهد كرد؟ آن وقت او تصويري تماماً سفيد از خود خواهد داشت كه واجد هر آن چه خوبي است و همه­ي بدي­ها را به جهان بيرون، و به آن بخش از جخهان كه آن را از خود نمي­داند، فرا خواهد فكند. آن­گاه تفاوت مايه­ي شر و فساد و تباهي مي­شود، چه آن­چه به­تمامي ناپاك است مي­تواند اين بخش تماماً پاك را به فساد و تباهي بكشاند. پس يا بايد تغيير كند و بشود آن­چه او با معيارهاي خود از خوبي سراغ دارد، يعني بشود عين او يا تصويري كه او از خود دارد؛ يا بايد نباشد و از بين برود. اين هر دو راه به خشونت مي­انجامد. جامعه­اي كه ادراك سياه­ـ وـ سفيد و تفكر دوپاره­انگار بر آن حاكم است براي ايجاد و حفظ هم­بستگي اجتماعي هم شيوه­هايي مخرب در پيش خواهد گرفت. در اين حالت براي ايجاد هم­بستگي اجتماعي بايد دشمني بيروني برساخته شود كه همه­ي ويرانگري و پليدي بر او فرافكنده شود. با اين ترتيب، همه­ي خوبي­ها در سويه­ي خود شخص يا گروه او قرار خواهد گرفت، و همه­ي بدي­ها در سويه­ي آن دشمن. آن­گاه جهان دو پاره خواهد شد: "دوست" و "دشمن"، "خودي" و "غيرخودي"، "با ما" و "برعليه ما"، شبيه همان ديدگاهي كه جورج بوش گفته بود: "در جنگ با تروريسم يا با ماييد، يا برعليه ما".
اما باز هم در دايره­ي "خودي"ها طبيعتاً تفاوت­هايي وجود دارد و هر قدر هم كه اين دايره كوچك­تر و محدودتر شود، و هر چه افراد برحسب فاصله­شان و تفاوت­شان از خود فرد، از اين دايره بيرون انداخته شوند، باز هم تفاوت­ها وجود خواهد داشت و ريزش دايمي افراد "با ما" و افزايش روزافزون "عليه ما" ادامه خواهد يافت. اين رويكرد رويكرد تعامل براساس اختلاف­ها است و هر چه هم شباهت وجود داشته باشد كافي نيست تا احساس خطر و ناامني را از بين ببرد. چنان كه گفته شد، اغلب اين حس ناامني هم ناشي از تفاوت­هاي بيروني و عيني نيست، بلكه ناشي از وضعيت ذهني فرد يا گروه است كه جنبه­هاي ناپذيرفتني درون خود را، كه لاجرم هميشه وجود دارد، به بيرون باز مي­تاباند و به همين دليل هيچ پاياني براي اين فرايند حذف وجود نخواهد داشت.
اين وضعيت ذهني وضعيت پذيرش مسؤوليت نيست. در اين وضعيت همواره خود فرد محق است و ديگري محكوم. حتا شواهد عيني هم نمي­تواند اين حس برحق بودن را در فرد تغيير دهد. در اين حالت حتا اگر تابلوي ورود ممنوع هم به­روشني فرياد بزند كه چه كسي قاعده را زير پا گذاشته، باز هم آن فرد مدعي خواهد بود كه "درست، من وارد خيابان ورود ممنوع شدم، اما او حق نداشت راه را بر من ببندد يا با من برخورد كند يا ...". در اين شرايط يك تصادف رانندگي هم كه در آن لابد بر طبق مقررات روشن و تعريف­شده فردي مقصر است، و قاعده و روش حل اين مسأله هم به روشني تعيين شده است، مي­تواند تبديل به عرصه­ي پرخاش و جدل و زدوخورد شود.
مي­توان چنين فرض كرد كه اين نگاه دوپاره­انگار از حيث تكاملي در دوره­اي از رشد نوع انسان و براي بقاي او سازگارانه و تطابقي بوده باشد، تا بتواند با كليشه­اي سهل­الوصول افراد خودي را از غيرخودي­هايي كه مي­توانستند براي كسب خوراك و ابزار و ... به او آسيب برسانند تشخيص دهد؛ اما در زمان حاضر و با قواعد حاكم بر زندگي مدرن و مدني نمي­تواند عرصه را براي آرامش و زيستن در صلح و آشتي فراهم كند. در اين زمان، تفاوت­ها الزاماً خطرناك نيستند، چرا كه قواعد هم­زيستي متمدنانه جايگاه افراد و حقوق آنان را نسبت به يك­ديگر تعريف كرده است. در اين زمان مي­توان از دل تفاوت­ها به دنبال انديشه­اي نو و روشي نو بود كه به زندگي انسان­ها غنا مي­بخشد. در اين زمان، مهاجرت افراد به كشوري ديگر الزاماً خطري براي كشور مهاجرپذير به­شمار نمي­رود و چه­بسا كه با قواعدي حساب­شده حتا مهاجرت را تشويق كنند تا افرادي كه وارد مي­شوند، علي­رغم تفاوت­هاي بارز و روشن سبك زندگي و فرهنگ و ... با خود انديشه­ها و افكاري نو بياورند كه به رونق و غني­تر شدن فرهنگ كشور پذيرنده بينجامد.
در پايان باز به اين نكته اشاره مي­شود كه اكنون شايد بيش و پيش از آن كه به اين اندرز توصيه شود كه در عمل "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا"، بايد در دوپاره­انگاري "دوست/دشمن" و جهان سياه­ـ وـ سفيد تجديد نظر كرد. گرچه چنين تغييري در عرصه­ي نظر و نگرش افراد به­سادگي و به زودي ممكن نخواهد شد، و تا آن زمان حداقل بايد بر مدارا در عرصه­ي عمل تأكيد كرد؛ چرا كه تا در عمل خشونت و كشمكش جاري است، مجالي براي تغيير ديدگاه وجود نخواهد داشت.
اين نوشته در ويژه­نامه­ي آخر هفته­ي روزنامه­ي اعتماد، ضميمه­ي شماره­ي ۲۱۴۵، پنج­شنبه ۱۷ دی 1388 چاپ شده است.

 

بستن http://www.modarair.com/news/سرمایه/تفاوت-و-مدارا.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 494687     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: