نام شما:
ایمیل مقصد:

درس‌های حضرت محمد‌مصطفی(ص)؛ از مصلح تا حاکم/ میثم محمدی

درس‌های حضرت محمد‌مصطفی(ص)؛ از مصلح تا حاکم/ میثم محمدی


گروه: گفتگو و تعامل تمدن ها و ادیان
تاریخ درج: 1393/10/19
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 0

اندیشیدن به این که اسلام چگونه فاتح قلوب مردمان عصر نزول وحی و پیامبری محمد شد، بدون اینکه به خشونت، سرکوب، انگ، ترور و یا کارناوال های جعلی و تبلیغات دروغین آویخته باشد، این فرض جدی را در ذهن ایجاد می کند که آیا این عمل به ایمان، عمل صالح و زندگی بر مبنای الگوی زیست مسلمانی نبود که مخاطبان آئین جدید را وا می داشت علی رغم مخاطرات فراوان و هول انگیز از مرام زندگی پیشین و جاری خود دست کشند و ایمان آورند که زندگی با سبک جدیدی که اسلام محمد بر اساس آموزه های قرآن پیش روی آنها می نهد، آئین رستگاری و زیست موفقیت آمیز است؟ اصلاحی بدون نیاز به شمشیرهای تیز – جز برای دفاع – و دستگاه تبلیغاتی وسیع و نفرات بسیار و ترورهای کور سران “دشمن” و در یک کلام بدون استفاده از همه ابزارهایی که مخالفانش داشتند و او آنها را نفی می کرد و خود را مجاز به استفاده از آن نمی دانست.

این متن یک بررسی جامعه شناسانه است و طبیعتا از بررسی متن مقدس و روایات نبوی فارغ. صرفا یک تامل در باب تاثیر عمل اجتماعی پیامبر در تحقق ایمان و بالیدن اسلام در عصر نزول وحی است برای طرح این پرسش که: آیا محمد پیامبر خدا، به عنوان یک مصلح و بعد حاکم، جز با “عمل” به هرآنچه می گفت و زیستن آرمانش و معامله نکردن بر سر اصول اصلاحی اش توانست الگوی مطلوب خود را به باور مخاطبانش بیامیزد و سوالات جدی آنان را در باب فلسفه زندگی پاسخ گوید؟ اگر محمد مصلحی با واسطه بود، درگاه و حاجب و مفسر رسمی در قبال مردم داشت و در عمل به مضامین آئینش با مردم شریک نمی شد و در غم و اندوه و هرمان و هجران آنان سهیم نبود می توانست در ابلاغ پیامش موفق باشد و مخاطبانش را به این یقین برساند که اسلام ناجی آنان در زندگی و برطرف کننده موانع راه حیات سعادتمندانه است؟ نیز اگر مردمان را به این باور نمی رساند که مشارکت واقعی و نه تزئینی آنان در امور اجتماعی سیاسی، حق و تکلیف آنهاست و امربه معروف و نهی از منکر وظیفه هر مسلمان نسبت به یکدیگر و نسبت به صاحب قدرت سیاسی اقتصادی است و آنان باید با پرسش و انتقاد حقوق خود را مطالبه کنند و به وضع زندگی خود حیاتی معنادار ببخشند، می توانست از آنان “مومنانی انسان” بسازد که در کوره صبر و تقوا و اخلاق پخته و آماده برای ساختن جامعه فاضله اسلام شده اند؟ باور به این شیوه، بطئی و عمیق و در عین حال سخت و طاقت فرساست و وانهادن بسیاری امتیازات یا حقوق و شادی های کوچک و گذران زندگی سیاسی را می طلبد، اما سرچشمه ای از قدرت سازنده و متخلق در اختیار انسان می گذارد برای ساختن انسان و زندگی اخلاقی. درس هایی بسان جویبارهای زلال از آن سرچشمه جاری می شوند و در همه اعصار حاملان و معتقدان خود را می یابند.
• محمد با عمل خود به پیروانش آموخت که باید صبور باشند و نه ذلیل. گذشت کنند و قدرت را به هر قیمت نخواهند. مهربانی جزئی از زندگی مومنانه آنهاست و غیرت بر حقوق ناس نیز. باید در قبال هم مسئولیت داشته باشند. همه با هم برابرند و این تظاهر نیست. باید به فکر نان شب هم و فقر و ناداری هم باشند و هر کدام که نداند همسایه اش شب سر گرسنه بر بالین نهاده از اسلام بیرون است.
او به جد چنین رفتار کرد. به عنوان یک مصلح و بعد به عنوان حاکم وقتی به جمعی از خاک نشینان می رسید همچو آنان و در کنارشان روی خاک می نشست و لبخند می زد. از غذایشان می خورد و آنچه داشت بدیشان می بخشید. هیچگاه دروغ نگفت و پیروانش را با راستگویی به قبح دروغ آشنا کرد. به آنان آموخت که باید در قبال خطاکار یا کسی که عقیده ای متفاوت دارد با گذشت و مدارا باشند و او را از خود نرانند.
به آنان آموخت که در مقام حاکم نباید وضع و جا و امکانات و ثروت زندگی شان با قبل از آن تغییر کند و خود این “یکسانی” را زندگی کرد. آنان دیدند که او در مدینه همان لباس ها همان خانه همان اسب و استر و همان زیرانداز چوبین را دارد و از همان غذای پیشین می خورد که در مکه داشت. به این جهت بود که ایمان به اسلام برایشان طنین انداز ندایی تازه و روحی روان از زندگی نومولود شد.
• آنها دیدند که محمد در زمان مبارزه برای اصلاح هیچگاه تنهایشان نگذاشت. بر بلندایی ننشست و نگفت که من از خاندانی والایم و از اینجا زمام امورتان را بدست می گیرم اما طبیعتا نمی توانم همپای شما گرد خاک و خاکروبه و شکمبه شتر و تنگدستی و گرسنگی شعب ابیطالب را تحمل کنم! من چون از نخبگان جامعه و فردی بزرگ و اصلا پیامبر خدایم طبیعتا نباید همپای شما و مانند شما – کوچه خیابانی ها و کوی و برزنی ها – وارد مبارزه شوم! سطح مبارزه با این کفار برای من با شما متفاوت است! مثلا من کار فکری می کنم یا رهبری نهضت را به عهده دارم.
آنها هیچگاه این چنین سخنانی از آن منادی نشنیدند. بلال هیچگاه ندید که محمد بیانیه ای صادر کند و خود در عمل به آن پیش قدم نباشد! عمار نشنید که محمد بگوید از پناهگاهتان خارج شوید و اسلام را به همه عرضه کنید و خود در خانه نشسته باشد و همراه آنان زیر باران سنگ کودکان اشراف مکه و نیزه و تیر نگهبانان ابوجهل نباشد.
سالم غلام حذیفه هیچگاه این تنهایی را در شعب ابیطالب لمس نکرد. آنگاه که از گرسنگی لبان خود را می فشرد و از تشنگی با آب دهانش رفع عطش می کرد محمد را در چند قدمی خود می دید که سنگ بر شکم بسته و به غروب خورشید چشم دوخته و لبخند می زند. می دید که در آن دره سوزان و خشک و پر از سنگ باز هم روغن بر موهای خود می زند و بدنش را معطر می کند و نان خشکش را با یاران بر زانو می شکند. عمار می دید که اگر پدر و مادرش را در راه ایمان به راه تازه اسلام از دست داده محمد نیز خدیجه و ابوطالب را در یک عام الحزن به خاک سرد و غمگین بقیع سپرده است و اکنون بی پشتیبان تر از همیشه است. اگر برای هر کدام از آنها مشکلی سخت و جانکاه پیش می آید محمد آن را پیش از اینان چشیده و همراه آنان لمس کرده است پس اکنون ایمان می آوردند که پیام مکتب جدید – در عمل و نه در زبان – زندگی انسانی و آزاد و هدفدار و با معناست.
می شنیدند که محمد آیات قرآن را برایشان می خواند. سخنانی سخت شگفت و محکم و بی باکانه و به شدت درگیر با اولیات زندگی و اصول اخلاق . با معنا زندگی کنید. مدام تشنه چشیدن پیروزی های کوچک سیاسی و نظامی نباشید. برای اصول گرانبها و جاودانه ای زندگی کنید که به حیاتتان حیات می بخشد و شما را آزاد بار می آورد. ظلم نکنید و در قبال ظلم سکوت نکنید و همدست ظالم نباشید. آدم می سازید اگر انسان های با ایمانی باشید. هم خودتان را دوباره ساخته اید هم توان ساختن انسان هایی را بدست می اورید که می پذیرند مبداء تاریخ حیاتشان هجرت شما و “شدن” تدریجی و عمیق و معنادار شما باشد.
• پیروان محمد این همه را آموختند. درس دیگر پیامبر مصلح برای ما این بود که او دقیقا به “انسان” هایی که می ساخت و شخصیت و کیفیت و چگونگی آنان نظر داشت نه به تعداد و قدرت و نسب و تیره و تبارشان. وقتی به مدینه می رفت فقط کمی بیش از ۵۰ مسلمان از مکه خارج شده بودند اما ۵۰ انسان که هر کدام امامی برای جامعه ای تازه و خالی از دعوت به سعادت بودند. تعدادشان اصلا مهم نبود. نیز قدرتشان و تیغ و زر شان! خودشان اهمیت داشتند. این انسان سازی بود که عمر را به میانه بیت الله می کشاند تا پس از عمری کفر اینک نماز را با صدای بلند بخواند و پای این کار جانش را به مخاطره افکند. این انسان سازی بود که حمزه را از میانه صحرا و شکار شیر به دعوت خدای واحد رساند. این انسان سازی علی را، این بزرگ ترین و درخشان ترین پرورده اسلام و محمد، در لیله المبیت بر بستر رسول خدا، در آرامش خوابانید تا پذیرای نیزه ها و شمشیرهایی باشد که از ۱۰ قبیله برای قتل محمد صیقل داده شده بود. علی جانش را در راه چه می داد و چرا؟ او در خانه محمد و در زندگی با این زوج درخشان اسلام چه دیده بود و خدای را چگونه از عمل اخلاقی و صادقانه محمد شناخته بود که در اوج جوانی جانش برایش شیرینی نداشت و از آن برای بدست آوردن گنجی فراتر از تصور گذشته بود؟
گاه که توجه پیامبر به این مسئله با اصرار او مبنی بر اسلام آوردن سرانی از قریش و بزرگانی از مکه به قیمت – حتی – کوتاه نگاهی تلخ به یک صحابی نابینا و سمج و دست برندار به نام ابن ام مکتوم همراه می شد، تذکری جدی و سخت برای پیامبر از جانب خدای به همراه داشت. وقتی ابن ام مکتوم دامن محمد را می چسبید که: محمد! محمد! برایم قرآن بخوان! و محمد در حال بحث و صحبت با چند تن از سران قریش همچون عتبه و ابوجهل بود بدان امید که اسلام را بفهمند و پیام او را درک کنند و امید داشت که با ایمان آنان اسلام قوتی دو چندان می گیرد. نگاهی تلخ به یار سمج نابینا – که آخر این چه وقت قرآن خواستن است – هر چند به زبان نیاورد، همان لحظه رعشه ای وجودش را فرا گرفت و از مباحثان خود دور شد. به کنجی رفت. نمی لرزید همچون دفعاتی که گاه وحی چنین فرود می آمد اما در فکر بود. ندا را لمس می کرد. می چشید. هوا بوی آن چیزی را می داد که به قلبش نشسته بود و تذکر می داد که روی ترش کردی؟! این گونه ای از وحی بود:
عَبَسَ وَ تَوَلَّى. أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (عبس/ ۱و ۲)
مسلمانان حتی می دیدند که پیامبر – که برای آنان در میانه معجزه و اسطوره و انسان دور می زد – مورد عتاب خدای قرار می گرفت. محمد بارها گفته بود که خدا با هیچ کس قوم و خویشی ندارد و کسی پیشاپیش آمرزیده نیست و هیچ کس از عاقبت خود ایمن و مطمئن نیست. هرکس در گرو ایمان و عمل صالح خویش است و حتی به پیروانش می گفت که من هم از عاقبت خود ایمن نیستم و نمی دانم با من چه خواهد شد.
آنها اینهمه تلاش او را می دیدند تا آنگونه که می گوید و پیام می آورد زندگی کند. پس ایمان می آوردند. با مکتب جدیدشان زندگی می کردند. آن را می پرستیدند. تا پای جان. بارها با خود می اندیشیدم که چه چیز باعث شد حذیفه فرزند عتبه یکی از اشراف درجه یک قریش و سروران مکه یکباره چنان دگرگون شود و از باتقوا ترین اصحاب پیامبر شود؟ یا آنچه ابوبکر را به ایمان آوردن تحریک کرد چه بود؟ اساسا برای بزرگان و اشرافی که در مکه می زیستند چه دلایلی باعث ایمان به مکتبی جدید می شد که همه چیز را به هم می ریخت. سنت ها، نظم و آرامش و تجارت. در یک کلام قدرت را، آنهم با آنهمه هزینه. شکنجه و قتل و محرومیت و ممنوعیت و دست آخر هجرت! باعث ایمان چه بود؟ چه چیز باعث شد یاسر و سمیه پس از اسلام آوردن عمار، آیین جدید را بپذیرند؟ آن وقت که این عقاید کلامی هنوز وجود نداشت. چنین داستان هایی درباره تکوین و تشریع و سلطه وجودی پیامبر بر همه کائنات و مسخر نمودن همه چیز در لامکان و … که سال ها بعد به گوش مسلمانان خورد، آن وقت هنوز خلق نشده بود و اسلام، مدعی و مفسر و منصب و صنف و “کانال” رسمی نداشت. هنوز صاحبی نداشت که اسلام را چون مال خود ببیند و حس مالکیت به آئینی داشته باشد که برای رستگاری و رهایی و ساختن و شدن آمده است و دینی بی مالک و بی صنف است. همچنین چه چیز باعث می شد بسیاری از مردم در برابر پیام مصلحانه جدید برای تغییر الگوها و مدل های زندگی، و دریافتن هدف و معنایی برای زندگی به سایر ادیانی که وجود داشت روی نیاورند؟ چرا یهودیت نه و چرا نصارا و چرا صائبی ها نه؟ آیا عمل تمام و کمال منادی آیین جدید به همه آنچه می گفت عاملی موثر و تعیین کننده بر این رخداد نبود؟
• محمد یک اصلاح گر بود که برای تغییر سبک زندگی و زیر و رو کردن پوکی زندگی جاهلی پا پیش نهاد. قرآن پیام های خدای یکتا و عادل برای راه نمایاندن به مردمی بود که پیامی نو را می جستند و در آرزوی دمیدن هوای تازه ای از رمق افتاده بودند. حرف های تکراری و واعظان بی عمل فراوان بود. مدعیان ادیان دیگر بیشتر کاسبی می کردند تا حتی کاهنی! و دین مجموعه ای از مناسک بی روح و منجمد و بی زبان شده بود که در زندگی مردم نقشی ایفا نمی کرد و سخنی نو نداشت.
اینجا بود که اسلام از دستگیری یتیمان و نان دادن به گرسنگان آغاز کرد. پیام دین جدید نه بازی با کلمات برای اثبات حدوث و قدم خدا یا اثبات برهانی وجود خدا یا فرمان برداری از محمد در همان گام اول بود، نه، بلکه از عمیق ترین و هولناک ترین آسیب ها و انحرافات اخلاقی و اجتماعی پرده بر می داشت. اسلام نه چون اصلاح گری های ما در روزهای کنونی که چشم هایمان را بر کودکان کار، بر کارتن خواب ها، بر شکاف گسترده اقتصادی و دره های عمیق فقر در برابر کوه های ثروت رانتی، بر پدیده های ناهنجار و بی بنیان اجتماعی همچون اسیدپاشی و تلقی منحرف و عمل مبتذل به امر به معروف و نهی از منکر و … با بی اعتنایی و تبختر بسته ایم و دون شأن اصلاح طلبانه خود می دانیم که وارد این قبیل مقولات شویم و تنها از ائتلاف های قدرتمند برای سهمیه ای ناچیز و بی مقدار در انتخابات مجلس و کم تر شدن الطاف شورای نگهبان در رد صلاحیت آدم های نزدیک به جناح خودمان نگرانیم و سخن می گوییم و از این سهمیه انتخاباتی – با پذیرش هر شرطی – شادان و سرمستیم، از قضا از آغاز چشم بر این بلایا گشوده بود. سخن اول اسلام برای مردمان ایمان آوردن به خدایی بود که از زنده بگور کردن دختران نهی می کرد و عهدشکن را بدکار می نامید و سرزنش می کرد. اسلام آنگاه به ایمانی عمیق برای پروانش تبدیل شد که در عمل پیام آورش به خیر و توزیع نیکی، بی منت و مزد و انتظار جبران متبلور شد. در لبخند همیشگی محمد و تلاش او برای اینکه یتمیان از حقشان محروم نشوند و کسی مال بازرگانی بی پناه را بالا نکشد و گرسنه ای از گرسنگی در کنار کوی های بیت الله نمیرد حال آنکه بیت الله از طلا و خدایان و قربانی ها آکنده و لبریز است. خدا را در دین جدید حاجت به غذا نبود. غذا برای انسان بود همانگونه که خدا برای انسان سخن می گفت. و محمد از اینجا آغاز کرده بود. از همان نقطه ای که می اندیشید محل تقاطع سعادت و فضیلت آدمی با “کلمه و عمل” است. اینگونه وقتی از «والذین آمنوا و عملوا الصالحات» آغاز کرد و خود در ۴۰ سال عمرش پیش از برانگیختن دروغ نگفت و ظلمی نکرد و بر مظلومی خشم نگرفت و تکبر و تفاخر نکرد و تکاثر نورزید، در راستی پیام دین جدید به مخاطبان حیران و شگفت زده خود توفیق یافت.
• محمد به عنوان یک اصلاح گر اجتماعی، برای این توفیق، بیش از هر شیوه دیگر سیاسی، آئینش را زندگی کرد. در کنار مخاطبانی که بعدها پیروان آئینش شدند و همگان را نه به محور خود که به محور خدای و نه به ستون های اخلاقی خود که به ستون های استوار اسلام دعوت کرد. ازپیروانش می خواست که با او بر اساس آموزه های اخلاقی جدید معاشرت کنند و حریت و روحیه انتقادی شان را از دست ندهند. سوال کنند و سخن بگویند که دین جدید هر نوع پذیرش کورکورانه ای را از اساس رد می کرد و طاعت اجباری در آن راه نداشت.
نیز برای ابلاغ پیامش دست به شمشیر نبرد. از ترور منع کرد و ایمان را زنجیری بر پای “فتک” نامید. نهراسید از اینکه حقوق زنان را در آئین جدید به تمامی بیان کند و مورد تمسخر و تحقیر بزرگان و تریبون داران جامعه جاهلی آن روز قرار گیرد. نهراسید از اینکه بدون استفاده از نبردهای چریکی یا شبه نظامی در مکه قواعد بازی قریش را بر هم زند و فقط منذری باشد برای مردمانی که تا خرخره در یک زندگی بی هدف و آلوده فرو رفته بودند. و نیز نهراسید که تنها ماند!
• پذیرش قواعد منحط یک سیستم سیاسی فاسد، گاه از جمله روش هایی است که مصلحان سیاسی بکار می گیرند تا بخشی از قوای خود را بازسازی کنند. بخشی از کرسی های مجلس یا یکی دو وزیر بهای چنین معاملاتی است. آنچه نهایتا فاسدتر و منحط تر می شود همان نیروی سابقا اصلاح گری است که می خواسته با تن دادن به قواعد فاسد و بازی در ساختار فاسد، چیزی را اصلاح کند.
پیامبر نخستین کار سیاسی که در این حوزه انجام داد از قضا بر هم زدن همین قاعده های خودساخته و استبدادی و غیراخلاقی بود. هیچگاه به قریش التماس نکرد او را بپذیرند بلکه همواره با شجاعت حرف تازه خدا با بشر را به آنان عرضه کرد. جزئی از قواعد سیاسی آنان در مکه را نپذیرفت تا سهمی برای او در قدرت سیاسی در نظر گیرند. تهدیدها، تطمیع ها و تزویرها بی اثر بود. قربانی او برای ایمان آوردن آنان به اسلام، جانش، مالش و آبرویش بود. از نظر او اصلاح گری تحت عنوان اسلام، یک بازی در قواعد سیاسی طراحی شده در جاهلیت نبود که او هم سهمی از آن بطلبد. ماجرا سیاسی نبود. ماجرای زندگی بود. او می خواست به این غائله، به این زندگی نفرت انگیز خاتمه دهد اما این خاتمه را باید مردم می پذیرفتند و محمد در پی تحمیل آن نبود. خدای او چنین نمی خواست. پس انتخاب مردم و حق آزاد زیستن آنها از نظر خدا آنقدر بالا و والا بود که در قواعد بازی های قدرت قریش نمی گنجید.
از جانب دیگر، در مقام حاکم، در مدینه او تمام مسائل عمومی را نه در حلقه معتمدی از یاران یا نزدیکان بلکه در مسجد و در اجتماع مسلمانان طرح می کرد و در حل آن نظر ایشان را می خواست. مردم در نظر او “محرم” بودند و چیزی را از ایشان پنهان نمی کرد. تمام تصمیمات مهم را با مشارکت مردم اتخاذ می کرد و اینگونه تلاش کرد زمینه ای از کار مشارکت جویانه و سیاستی اجتماعی را فراهم آورد که درآن مردم خود برای امر اجتماعی یا مسئله سیاسی نظر می دادند یا مشارکت می کردند و از این طریق به بلوغ سیاسی آنان یاری می رساند. چرا که باور داشت آنها حق حرف زدن و فکر دارند. پیش شرط منطقی چنین حقی، پذیرش این اصل بود که مردم – حوزه عمومی – واجد و حامل بخشی از حقیقت اند و در ضلالت و گمراهی نمی زیند. این اصل طلایی راه را برای نظارت همگانی مسلمانان بر امر حکومت، تدوین قوانین و محافظت از ارزش های بنیادین حفظ می کرد و به مثابه مفهوم مدرن جامعه مدنی عمل می کرد که در آن مردم بازیگرانی واقعی و ناظرانی فعال بودند نه تابع همیشگی حکومت و پیرو و حامی همیشه در صحنه آن.
پیامبر این شیوه سیاست ورزی را به عنوان میراث سیاسی خود بر جای نهاد. میراثی که در آن مسلمانان واجد حقوق سیاسی اند و خود باید آن حقوق را بجای آورند. مسلمانان صغیر نیستند و حاجت به قیم و محافظ ندارند. مسلمانانی که تربیت شده آئین محمدند تصمیم گیر، موقعیت ساز و مشروعیت بخشند و از این رو حکومت در میراث سیاسی پیامبر، همچون وکیلی از جانب مردم و نه منصوب بر آنان است که باید با انتخاب مسلمانان نصب و عزل شود و بر کارش نظارتی بی حد و مرز صورت پذیرد.
محمد با میراث جاودان خود به همه ما وارثان خود در طول تاریخ آموخت – و می آموزد – که اسلام دینی جبار و اجباری، و دارای حاکمانی اجباری و جبار نیست. در اسلام برای مسلمانان قیم تعیین نشده است و این “قیمومیت” میراث جاهیلت بود که با تلاش محمد و ایمان او به روح آزاد و جستجوگر و انتخابگر انسان از اساس نفی شد. اگر در جاهلیت ابوسفیان و قریش قیم تصمیم گیر برای ناس بودند، در اسلام مردم اند که خود ناظر فاعل بر تمام امور زندگی و جامعه خویشند.
بستن http://www.modarair.com/news/گفتگو/1393-10-19-15-06-37.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 497775     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: