نام شما:
ایمیل مقصد:

خاطرات و دیدگاه‌های هنرمندان موسیقی –  هوشنگ ظریف : بدون هنر و موسیقی نمی‌توان زندگی کرد

خاطرات و دیدگاه‌های هنرمندان موسیقی – هوشنگ ظریف : بدون هنر و موسیقی نمی‌توان زندگی کرد


گروه: موسیقی، شعر، تئاتر و سینما
تاریخ درج: 1392/7/14
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 4

 

  • شکرالله رحیم‌خانی


  • هوشنگ ظریف در سال 1317 متولد شد و پس از پایان دوره ابتدایی وارد هنرستان موسیقی و از حضور استادانی چون موسی معروفی، روح‌الله خالقی، جواد معروفی و حسین تهرانی بهره‌مند شد. هوشنگ ظریف از سال 1342 به مدت ۱۷ سال به تدریس تار در هنرستان موسیقی پرداخت و از جمله شاگردان وی می‌توان حسین علیزاده، داریوش طلایی، ارشد طهماسبی و حمید متبسم را نام برد. این هنرمند سال‌ها به‌عنوان سولیست تار در ارکسترهای متعدد وابسته به وزارت فرهنگ و هنر و سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران همکاری داشت. هوشنگ ظریف در سال 1973 نیز به منظور اجرای برنامه‌های آموزشی موسیقی سنتی و ملی ایران در بخش موسیقی تعدادی از دانشگاه‌های آمریکا در سراسر این کشور مسافرت داشته. ظریف با شرکت فعال در اجرای کنسرت‌های متعدد موسیقی ایرانی در وین پایتخت اتریش موجب شناسایی هرچه بیشتر موسیقی سنتی ایران به این مرکز موسیقی و پایتخت فرهنگی اروپا شد. ایشان علاوه بر سمت استادی تار با نواختن سه‌تار و تنبک آشنایی کامل دارد. او همچنین در جهت تدوین متد نوازندگی تنبک با مرحوم استاد حسین تهرانی همکاری داشته. دیگر همکاری وی در تصحیح ردیف‌های آوازی مرحوم محمود کریمی استاد آواز ایران بوده که تحت عنوان کتاب ردیف آوازی موسیقی سنتی ایران به بازار عرضه شده ‌است. مطلب حاضر حاصل گفت‌وگویی است که در بهار 1384 با ایشان انجام شده است.

    از 10سالگی به موسیقی علاقه‌مند بودم. از رادیو که صدای ساز را می‏شنیدم برایم جالب بود. هیچ در فکر این نبودم که به دنبال موسیقی بروم، این راه را پی بگیرم یا در این راه فعالیتی داشته باشم. خانواده من هم هیچ‏کدام اهل موسیقی نبودند ولی به آن علاقه داشتند. ما با خانواده‏ای ارتباط داشتیم که پدر خانواده از موزیسین‏های قدیم بود؛ آقای حسینعلی وزیری‌تبار! این شخص بعدها پدر همسر برادر بزرگ‌تر اینجانب شد. مدت‌ها بعد آقای وزیری‌تبار گفتند که به همت زنده‏یاد روح‌الله خالقی یک هنرستان موسیقی تاسیس شده است (سال 1328). آن ایام من جوان بودم و برایم جا نیفتاده بود که هنرستان باز شده. زمانی که هنرستان تاسیس شد برادر بزرگ من به توصیه آقای وزیری‌تبار به همراه تعداد دیگری از شاگردانی که بعدها صاحب‌نام شدند جزو اولین هنرجویانی بود که وارد هنرستان شد. من در آن زمان در کلاس چهارم ابتدایی درس می‌خواندم. البته در آن موقع در مقطع ابتدایی و در کلاس‌های چهارم و پنجم ابتدایی، کلاس‌های سرود و موسیقی تدریس می‌شد.
    امروزه شرایط فعالیت موسیقی نسبت به گذشته بهتر شده است. آن زمان ما مقداری اکراه داشتیم و خجالت می‏‏کشیدیم که ساز در دست‌مان بگیریم ولی خانواده‏ام به کار من علاقه‌مند بودند. از هنرستان که برمی‏گشتم پدرم و مادرم از من می‌خواستند که برای آن‌ها ساز بزنم. گاهی پیش می‎آمد که می‏گفتم: نمی‌دانم مضرابم کجاست. ولی آن‌ها یک چوب کبریت به من می‌دادند و می‏گفتند با این بزن. به آن‌ها می‏گفتم با چوب کبریت که نمی‌شود ساز زد. آن‌ها یک سکه دوریالی یا پنج‌ریالی می‌دادند و می‏گفتند با این بزن! من هم تشویق می‏شدم و می‏زدم. آن موقع سکه‌ها ارزش داشت. خانواده از کارم راضی بودند. ولی محیط بیرون از خانه طوری نبود که بتوان ساز را به راحتی در دست گرفت. حتی بعدها یعنی حدود سال‌های
    1340ـ 1339 یک روز که روز سازمان ملل بود از ما دعوت کردند که به دانشگاه تهران برویم و برنامه اجرا کنیم. در محوطه دانشگاه ماشین را پارک کردیم و سازهایمان را برداشتیم که برای اجرای برنامه برویم. چند تا دانشجو ایستاده بودند. گفتند: «نگاه! مطرب‏ها رو!» این لفظ برای من و بقیه که همراه من بودند خیلی‌گران آمد. برافروخته شدم. با همان جعبه ساز به سمت آن‌ها یورش بردم ولی دوستان مانع شدند. از دانشجوها توقع نداشتم که این‌طور حرف بزنند. از مردم عادی که ممکن است از ساز موسیقی خوش‏شان نیاید توقعی ندارم ولی از دانشجویی که این حرف را بزند توقع نداشتم. این ماجرا برای همیشه در ذهن من باقی ماند که چرا یک دانشجو باید چنین حرفی بزند؟! از آن به بعد همیشه خودم را سرزنش می‌کردم که چرا به موسیقی روی آوردم. کاش می‌رفتم در یک رشته دیگر درس می‌خواندم. البته قبلا به خلبانی هم علاقه‌مند بودم ولی شاید قسمت این بود که دنبال موسیقی بروم.
    اوایل انقلاب یک سفر به اتریش رفتم تا جعبه سازم را بگیرم. مردم آن‌جا از موزیسین‏ها خیلی استقبال می‌کردند. از من می‌خواستند که محتوای جعبه را به آن‌ها نشان دهم و دوست داشتند ساز را ببینند. من در جعبه را که باز کردم با ذوق خاصی نگاه می‌کردند. به خاطر این برخوردها تا حدودی ارضا می‏شدم. پیش خودم می‏گفتم: ببین چه تفاوتی بین‏ طرز فکرها وجود دارد. در خارج از ایران چقدر به یک موزیسین اهمیت می‌دهند ولی در ایران که بودم تا الان یادم نمی‏آید یک‌بار هم جعبه ساز را دستم گرفته باشم، راه بیفتم. این نگرانی از بابت حمل ساز همیشه در من
     
     
     
    وجود داشت، به‌هرحال هر جور که بود گذشت. ولی الان شرایط جامعه طوری است که حتی دخترخانم‌ها ساز روی دوش می‎گذارند، یا در دست می‏گیرند و مردم هم با احترام خاصی به آن‌ها نگاه می‌کنند. بگذریم از این‌که هنوز موسیقی آن‌طور که باید و شاید از نظر سیستم قابل قبول نیست اما امروزه جوان‌ها خیلی به موسیقی گرایش پیدا کرده‏اند و احترام خاصی هم برای آن قائلند. خاطرم هست همان ایام که در کلاس چهارم، پنجم دبستان درس می‌خواندم یک معلم سرود و موسیقی به نام «آقای نیک‏نواز» داشتم. برادرم به هنرستان موسیقی رفته بود. من هم در آن حال و هوا بودم ولی چون به تار خیلی علاقه داشتم یک تاری برای خودم درست کرده بودم، یک سیم هم رویش کشیده بودم و ادای تاز زدن را درمی‏آوردم. به تمبک هم علاقه داشتم و خاطرم هست تمبک‏های حلبی در بازار بود. وقتی روی صندلی می‏نشستم تمبک را روی پایم می‏گذاشتم پایم به زمین نمی‌رسید. ریتم‏های ساده را می‎زدم.
    برادرم که سال اول هنرستان بود با یکی دیگر از دوستانش به نام نصرت‏الله گلپایگانی که در جوانی فوت کرد، با هم ویولون می‏زدند. من هم با آن‌ها تمبک می‏زدم و یک عکس یادگاری هم از آن دوران انداخته بودیم تا این‌که هنرستان یک دفترچه نت چاپ کرده بودند که روی آن عکس پنج، شش نفر از شاگردهای دوره اول هنرستان چاپ شده بود که عکس برادرم و نصرت‏الله گلپایگانی هم در آن‌جا بود. همین عامل خیلی مرا تشویق کرد. پیش خودم گفتم که سال بعد من هم به هنرستان می‌روم. برادرم که ویولون می‌زند من هم تار می‏زنم. پس به هنرستان می‌روم. خلاصه با مادرم (که خدا بیامرزدش) به هنرستان رفتیم. آقای خالقی مرا دید و یک امتحان ریتم و صدا از من گرفت. مرحوم خالقی از من پرسیدند که به چه‌ سازی علاقه دارم؟ گفتم: تار. ایشان هم استقبال کردند. از آن به بعد وارد هنرستان شدم و اولین استادم نیز استاد موسی خان معروفی بودند. تا یک ماه اول من ساز نداشتم. به اتفاق مادرم به میدان بهارستان رفتیم و از مغازه دلشاد یک تار با قیمت خیلی ارزان خریدیم. از آن موقع شروع کردم و آن‌قدر علاقه داشتم که شب و روزم با این ساز می‌گذشت. غیر از دروس عمومی تمام وقتم با ساز می‌گذشت. نکته‏ای که برایم جالب بود این بود که در همان ایام، کارم به جایی رسیده بود که هر موقع هنرستان میهمان خارجی داشتند از من می‌خواستند که برای آن‌ها تار بزنم تا با صدای تار آشنا شوند.
    آن زمان در هنرستان، استادان نامداری حضور داشتند. از جمله مرحوم استاد خالقی، صبا، تهرانی، بنان، میرنقیبی، گلزاری، جواد معروفی، محمود ذوالفنون، تاجبخش و دیگران که کارهایمان را با این استادان ادامه دادیم. تا این‌که در سال 1337 از هنرستان موسیقی فارغ‏التحصیل شدم و بلافاصله به استخدام اداره هنرهای زیبا که بعدها به وزارت فرهنگ و هنر تبدیل شد، درآمدیم. کار ما در آن‌جا نیز تدریس درس سرود و موسیقی در مدارس بود.
    در اواخر دوره هنرستان یعنی سال‌های دهم، یازدهم آموزش متوسطه بودیم که در هنرستان، ارکسترهای بزرگی تشکیل شد. از طرف هنرستان، ما را دعوت می‌کردند که در این ارکسترها نوازندگی کنیم. از جمله این ارکسترها، ارکستری بود که آقای صبا اداره می‌کردند که بعد از ایشان آقای دهلوی سرپرستی آن را برعهده گرفت و من در این ارکستر نوازنده تار بودم. یک ارکستر دیگر هم بود که آقای «خادم میثاق» سرپرستی آن را برعهده داشتند. بعدها آقای خادم میثاق در تصادف اتومبیل فوت کردند و بعد از ایشان آقای حق‌کردار که موزیسین خوبی بودند سرپرستی ارکستر را برعهده گرفتند. علاوه بر این دو گروه که گروه‌های بزرگی بودند گروه‌های کوچک‌تری نیز فعالیت می‌کردند که ما با آن گروه‌ها نیز همکاری می‌کردیم.

در اواخر دوره هنرستان یعنی سال‌های دهم، یازدهم آموزش متوسطه بودیم که در هنرستان، ارکسترهای بزرگی تشکیل شد. از طرف هنرستان، ما را دعوت می‌کردند که در این ارکسترها نوازندگی کنیم. از جمله این ارکسترها، ارکستری بود که آقای صبا اداره می‌کردند که بعد از ایشان آقای دهلوی سرپرستی آن را برعهده گرفت و من در این ارکستر نوازنده تار بودم. یک ارکستر دیگر هم بود که آقای «خادم میثاق» سرپرستی آن را برعهده داشتند. بعدها آقای خادم میثاق در تصادف اتومبیل فوت کردند و بعد از ایشان آقای حق‌کردار که موزیسین خوبی بودند سرپرستی ارکستر را برعهده گرفتند. علاوه بر این دو گروه که گروه‌های بزرگی بودند گروه‌های کوچک‌تری نیز فعالیت می‌کردند که ما با آن گروه‌ها نیز همکاری می‌کردیم.
بعدها که در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شدیم علاوه برکار درسی که آموزش درس سرود و موسیقی در مدارس بود در این گروه‌ها نیز فعالیت داشتیم. چون این گروه‌های کوچک سرپرست‌های مختلفی داشتند از جمله همان آقای نصرت‌الله گلپایگانی، اسدالله ملک و محمد بهارلو. هریک به علت گرفتاری‌های زیادی که داشتند نمی‌توانستند در آن‌جا باشند و نتیجه این شد که سرپرست‌ها تغییر می‌کردند.
آقای پایور که از قبل هم با ایشان آشنایی و همکاری داشتیم سرپرستی یکی از این گروه‌ها را برعهده داشت. به علت کسالت آقای پایور مدتی است در کار این گروه وقفه‌ای ایجاد شده ولی گاهی باز وقتی برنامه‌ای پیش بیاید با این گروه همکاری می‌کنیم. اگر هم تمام اعضای گروه نباشند به اتفاق سه یا چهار نفر یا بیشتر جمع می‌شدیم و برنامه را اجرا می‌کردیم.
از سال 1337 تا 1342 علاوه بر همه کارهای دیگر در مدارس هم تدریس می‌کردم. پس از این‌که آقای دهلوی سرپرست هنرستان شد (سال 1342) ایشان از من دعوت کردند تا در هنرستان تار تدریس کنم و این کار تا دوران انقلاب و قبل از تعطیلی هنرستان نیز ادامه داشت. بعد از وقفه‌ای که در دوران انقلاب به وجود آمد هنرستان فعالیتی نداشت. موسیقی رواجی نداشت، چند سالی هم خودم کار نمی‌کردم تااین‌که از طرف دانشگاه هنر بعد از سال‌ها به سفارش آقای دهلوی و به این دلیل که به آموزش این ساز نیاز است من رفتم و تا الان هم در هنرستان و هم در دانشگاه هنر تدریس می‌کنم. در حال حاضر چند نوع موسیقی داریم. یک نوع موسیقی برای عوام است، یک نوع موسیقی هم برای افرادی است که شیفته موسیقی هستند و با دیدگاه خاصی به موسیقی نگاه می‌کنند. صداوسیما نوعی از موسیقی را پخش می‌کند که مورد استفاده عام است و به صورت گذرا مورد استقبال مردم قرار می‌گیرد، مثل موسیقی‌هایی که از برنامه‌های درحال حاضر پخش می‌شود. ولی برای افراد خاص موسیقی از اهمیت خاصی برخوردار است که با نوع قبلی موسیقی‌ها تفاوت دارد. ولی ما نباید صرفا موسیقی‌ای عرضه کنیم که فقط مورد پسند عام باشد. ما باید سلیقه عام را پرورش دهیم تا موسیقی خوب را بشنوند. افرادی که به سوی موسیقی سنتی و کلاسیک ما می‌آیند باید با شوق بیایند و بدانند این موسیقی وسیله‌ای برای ارضا کردن مردم یا ارضای خودشان نیست. باید با خلوص نیت به این موسیقی نزدیک شد و آینده آن را نیز در نظر گرفت.
هیچ فردی بدون هنر و موسیقی نمی‌تواند زندگی خوبی داشته باشد. شما یک روز را بدون موسیقی بگذرانید. تا حدودی غیرممکن به نظر می‌آید. مردم با موسیقی زندگی می‌کنند. نه فقط با موسیقی بلکه هنرهای دیگر؛ مثل خط خوب، فیلم خوب، تئاتر خوب و... این موسیقی اگر یک روز پخش نشود مردم به نوعی احساس گیجی و سردرگمی خواهند رسید. اگر کسی بخواهد به دنبال موسیقی بیاید باید عشق داشته باشد. به عنوان تفنن نیایند. حتی افرادی که می‌خواهند حرفه‌ای کار کنند باید با عشق به آن نگاه کنند. قبل از انقلاب، افرادی که به موسیقی آمدند با عشق و علاقه خاصی می‌آمدند و تعداد آن‌ها هم محدود بود ولی بسیاری از آن‌ها به جایی رسیدند که صاحب‌نام شدند. امروز گرایش به موسیقی زیاد شده است. آموزشگاه‌ها و افراد زیادی به این کار می‌پردازند. نگاه به موسیقی گرچه تا حدودی تفننی است و افرادی که کار موسیقی را جدی می‌نگرند و عمیق به آن می‌پردازند تعدادشان کمتر از آن‌هایی است که تفننی به موسیقی می‌پردازند ولی جوان‌ها باید با دید بازتری سراغ موسیقی بروند و آن را رشته تخصصی خودشان قرار دهند.

 

بستن http://www.modarair.com/news/موسیقی/هوشنگ-ظریف.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 496054     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: