نام شما:
ایمیل مقصد:

تکنوکراسی؛ آزادراهی قبل از پیچ انقلاب | مهرزاد سلیمی

تکنوکراسی؛ آزادراهی قبل از پیچ انقلاب | مهرزاد سلیمی


گروه: مدیریت اقتصاد، رشد و توسعه
تاریخ درج: 1393/11/26
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 1
تکنوکراسی یا فن سالاری به تباری اطلاق میگردد که در چهارچوب مفهوم سیاسیِ آن، به معنای مدیریت و تصمیم سازی نخبگان و اندیشمندان در زمینه های تخصصی خویش در جایگاه های گوناگون از ارکان یک حکومت است. گرچه بهره از نخبگان دارای پیشینه ای به قدمت تاریخ است، اما مرام و اندیشه نوینی که امروزه به عنوان تکنوکراسی شناخته می شود در ابتدای قرن بیستم پا به عرصه فکری و نظریه پردازی در محافل سیاسی و فلسفی گذارده است.
زمینه های بروز تکنوکراسی را می توان عمدتا در پدیدار شدن گسست ها و اعتراضات فراگیر اجتماعی در مواجهه با بحران های ناشی از ضعف مدیریتِ زمامداران در دوره ای خاص برشمرد. در چنین شرایطی، حکمای سیاسی در مواجهه با تردید های فزاینده در خصوص توانایی دست نشاندگان خود، از نخبگان استمداد می جویند تا با بهره از دانشِ این قشر در علوم مرتبط، راه حلی بهینه در مواجهه با مشکلات بیابند. در عصر بحران، حتی خود زمامداران نیز برای حفظ حکومت و منافعِ خویش چاره ای جز پذیرش تفیذ بخشی از قدرت را به نخبگان نمی بینند. اما بدیهی است که این تقسیم قدرت با طیف فرهیخته و تکنوکرات محدود به کوتاه مدت است و با بهبود شرایط و خروج موقتی از بحران، تمامیت خواهی زمامدارانِ اولیه موجب دوریِ مجدد نخبگان از اریکه قدرت خواهد شد. با خروج تکنوکرات ها از حلقه مدیران، حکومت به احتمال فراوان دوباره بحران را تجربه خواهد کرد و شرایط به گونه ای رقم خواهد خورد که سیکل معیوبی از ورود تکنوکرات ها به قدرت و خروج از آن حادث می شود. این چرخه در گذار تاریخ موجب فرسودگی ساختارهای حاکم، آسیب جدی به اصل توسعه در کشور و سلب اعتماد عمومی از کفایت نظامِ حاکم خواهد شد. نتیجتاً دیری نخواهد پایید که فرسودگی حکومت و عدم مقبولیتِ آن چنان بر بحران دامن می زند که دیگر حضور فن سالاران، یارای مقابله با بحران ها را نخواهد داشت و جامعه به جای تحملِ اصلاحات، به سوی تعویض ساختارها و « انقلاب» متمایل می شود.
تجارب مثبوت و عینی در تاریخ سیاسی ایران به خوبی نمایانگرِ انباشتِ گونه های متعددی از سقوط حکومت ها مطابق با مدل فوق است؛ و شاید نزدیک ترین شاهدِ این قضیه، سقوط ساختار فرتوت و مضمحلّ نظام پادشاهی پهلوی به دست ملت ایران در بهمن ۱۳۵۷ باشد. محمدرضا پهلوی به تبعیت از مانیفستِ حکومت داری پدر خود و خیلِ عظیم دیگری از پادشاهان، شیوه ای را برای حکمرانی اتخاذ نمود که شاید از همان ابتدای قدرت یافتنِ وی در شهریور ۱۳۲۰ می شد پایانِ کارِ مشهودی را برای او و حکومتش متصور شد. این چهارچوب رفتاری مشترک در میان تعداد زیادی از نظام های تمامیت خواه بیش از هر چیز، سخنِ «گئورگ هگل» را به ذهن متبادر می سازد که :” بهترین درسی که از تاریخ می شود گرفت این است که هیچ کس از تاریخ درس نمی گیرد!”.
 
 
 
تجربه معاصر تاریخی
انتقال قدرت از رضاخان به پسرش محمدرضا در شهریور ۱۳۲۰ در شرایطی صورت گرفت که ایران از بی ثباتی داخلی ناشی از هجوم قوای نظامی خارجی از شمال و جنوب، رنج می برد. رضاخان که در دوره حکومت خویش سرکوب شدیدی را علیه سیاسیون منتقد و نیروهای نخبه اِعمال نموده بود، در شرایطی که با اِشغال شدن قسمت هایی از خاک ایران، میراث سیاسی خویش را بر باد رفته می دید، به ناچار دستِ اسمتداد به سوی سیاسیونِ کهنه کار دراز کرد تا با وساطت و مکاتبه با دولت های اشغالگر، حکومت ولیعهد را متضمن شود. بدین سان بود که در عرض کمتر از ۱۶سال در ایران، قدرت یابیِ دو پادشاه با مساعدت مستقیم ممالک بیگانه صورت پذیرفت. این نکته با تمام تاسف بیانگرِ آن است که پادشاهان دودمان پهلوی به جای بهره از ظرفیت های بالقوه و بالفعلِ داخلی ایران، چشم به آن سوی آب ها دوخته بودند.
دهه نخست حکومت محمدرضا پهلوی عموما معطوف به زورآزمایی سیاسیون کهنه کار داخلی بر سرِ مشکلاتی نظیر فقدان امنیت عمومی، تورم، قحطی، جدال با متفقین بر سر مسائلی نظیر اشغال ایران، دریافت وام های خارجی و بهره برداری از منابع طبیعی بود. در این آشفتگی داخلی، شاهِ جوان این فرصت را یافت تا تدریجاً به تثبیت پایه های قدرتِ دربار و یارگیری در پازل قدرت بپردازد. سیاسیون استخوان خرد کرده ای که تا دیروز، شاه را صرفا در حدّ جوانکی بی تجربه و کبریت بی خطر می دیدند، هنگامی متوجه ورود مجدد گام های آهنین درباریان به فضای سیاسی شدند که شاه پیمان های مستحکمی با دولت های غربی منعقد کرده بود، بخش عظیمی از فضای رسانه ای را در دست داشت و متحدینی قدرتمند را در داخل ایران کنار خود می دید. در چنین شرایطی، تلاش نیروهایی نظیر مصدق در باز پس گیری قدرت ناکام ماند و شاه با همکاری متحدین خارجی و داخلی، یک بار برای همیشه نیروهای کهنه کار را از راه خود کنار زد. اکنون محمدرضا در میدانِ سیاست یکه تازی می کرد و به جای حکمرانی در قالب سلطنت مشروطه، دولت را مستقیما در دست گرفته بود. شاه که با کودتا بر علیه دولت مردمی دکتر مصدق، مقبولیت خود را به پایین ترین سطح ممکن تنزل داده بود، با ورود به عرصه دولت داری موجب شد تا به طور ناخواسته هدفِ انتقاداتی قرار بگیرد که در حالت عادی می بایست صرفا متوجهِ رییس دولت باشد. شاه اکنون برخلاف گذشته دیگر نظر مجلس را هم نمی خواست و مستقیما نخست وزیر را برای کسب رأی اعتماد به مجلس معرفی می نمود. در این میان صداهای ضعیفی از اردوگاه منتقدان شنیده می شد که از خدشه در اجرای قانون اساسی و اصول مشروطه احساس نگرانی می کردند. شاه که سرمستانه از پیروزی های خود دیگر کوچکترین صدایی را بجز «موافقت» تحمل نمی نمود، در اقدام دیگری به وسیله دستکاری در روند انتخابات، مجلسین را هم با نیروهای وفادار اشباع نمود تا اقتدار داخلی خود را به اوج رساند. این اقدام علاوه بر آنکه وجهه و مقبولیت حکومت را نزد مردم بیش از پیش مخدوش نمود، موجب خروج تعداد زیادی از نیروهای با سابقه و دلسوز از بدنه حکومت و جایگزینی شان با وفادارانِ دربار شد. خودکامگی شاه باعث گردید تا نمایندگانی که تا دیروز با مخالفت ها و نقد هایشان برای حکومت «وقت اضافه» می خریدند و همچنین دولتمردانِ استخوان خورد کرده ای که سیبل انتقادات بودند، اکنون جایشان را به گروه بی کفایتی بدهند که کارآمدی نظام را به شدت تنزل می داد و نظام را به سوی پیچِ بحران رهنمون می ساخت.
شرایط به همین منوال ادامه یافت و اشتباهات مهلک شاه بیش از آن که ضربه ای بر قامت مخالفان باشد، تبری بر پیکره نظامِ حاکم بود. بستن فضای سیاسی و تهی کردن سیستم اداری کشور از نیروهای کارآزموده و با تجربه، این فرصت را به حلقه چاپلوسانِ دربار داد تا چشم شاه را بر روی هر ایرادی ببندند؛ شاه به قدرت ارتش تکیه داشت و منطقه را به جولانگاه نیروهای خود مبدل ساخته بود، با بزرگترین رهبران جهان نشست و برخواست می نمود، و هر از گاهی پروژه یا مراسمی در داخل کشور با سر و صدایِ فراوان افتتاح می شد. توهم قدرت چنان بر شاه غلبه کرده بود که خود را مجری اوامر الهی بر زمین می پنداشت و ادعا می نمود که حضرت اباالفضل را در خواب و حضرت قائم (عج) را در بیداری دیده است! شاه دیگر ابایی نداشت تا کوروش کبیر را هم به خوابی آسوده فراخواند؛ زیرا که خود را جانشینی شایسته برای پادشاهان قدرتمند ایران باستان می دید. این توهمِ قدرت و توهم رسالت دینی و ملی به شکل شگرفی موجب شد تا چشم شاه بر روی تمام کاستی های حکومتش بسته بماند. محمدرضا پهلوی ادعایِ یک ابرقدرت نظامی را داشت، غافل از آنکه در کوچکترین جزئیاتِ تدارکات ارتش به متحدین غربی خود وابسته است. شاه ادعای قدرت دیپلماتیک و نفوذ سیاسی در عرصه جهانی داشت، در حالی که تا آخرین لحظات حضورش در ایران به دهانِ اربابان خود نگاه دوخته بود. او ادعای آبادانی ایران را داشت، در حالی که هر روز با شدت بیشتری بر فاصله طبقاتی افزوده می شد و هنوز فقر در گوشه و کنار ایران بیداد می کرد. عجیب تر آنکه شاه ادعای مذهب و دینداری داشت ولیکن بسیاری از اقدامات به اصطلاح فرهنگی او در تضاد کامل با ارزش های دین اسلام بود.
متحدین خارجی دربار پهلوی که متوجه شرایط نامساعد ایران شده بودند بارها تلاش کردند تا شاه را از خطرات قیام سراسری مطلع سازند. با فشار این دولت ها، شاه در مقاطعی کوتاه به حضور نیروهای معتدل و تا حدی کارآمد رضایت داد تا مرهمی بر بحران های خود ساخته رژیم پهلوی باشند؛ در این خصوص می توان به دولت دکتر امینی اشاره کرد که با دخالت مستقیم آمریکا در ایران منصوب شد. دولت امینی با هدف گشایش سیاسی و بهبود وضعیت اقتصادی بر سر کار آمده بود تا جایگاه حکومت را در جامعه ارتقاء بخشد. اما زمان زیادی از عمر دولت او نگذشته بود که نیروهای وفادار به دربار شروع به سنگ اندازی در راه دولت نمودند. این گروه هرگز تحمل کنار رفتن خود را نداشتند، و از طرفی «شاهنشاهی» را در کنار خود می دیدند که اکنون «آریامهر» و «بزرگ ارتش داران» خوانده می شد و دیگر به آن نقشی که در قاموس یک پادشاه مشروطه در دهه نخست حکومت خویش داشت راضی نمی شد. این گونه بود که دولت امینی کنار گذاشته شد تا شاه و اطرافیانش، با شدت افزون تری به مسیر متوهمانه خویش ادامه دهند.
گردش تاریخ و روزگار بود که این پرده توهم هنگامی از مقابل دیدگان محمدرضا پهلوی کنار رفت که صدای فریاد انقلاب را به گوش خود و در باغ کاخ نیاوران شنید. شاه تصمیم گرفت بار دیگر با استمداد از نیروهای تکنوکرات و طیف های معتدل و کارآمد، خود را ازگردابِ اضمحلال بِرَهاند؛ اما دیگر برای «اصلاحات» دیر شده بود. مردم دیگر به چیزی کمتر از «انقلاب» راضی نمی شدند. شاه دولت های متعدددی با رویکرد به ظاهر اصلاح طلبانه بر سر کار آورد. اما هر کدام پس از دیگری ساقط شدند. آخرین دستآویز، تشکیل کابینه به ریاست شاپور بختیار بود. اما در این دمادمِ آخر، حتی هم حزبی های بختیار نیز دولتش را غیر قانونی خواندند. در روزهای آخر انگار خود شاه هم شکست را پذیرفته بود. ۲۶ دیماه بود که ایران را برای همیشه ترک گفت تا زمینه برای به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند مردم ایران فراهم شود.
 
سخن آخر
سقوط نظام پادشاهی پهلوی، نمونه خوبی برای توصیف رابطه میان « حذف نیروهای کارآمد از ارکان قدرت» با «وقوع انقلاب» است. انقلاب مردم ایران بیش از هر علت دیگری، معطوف به عملکرد خودِ حکومت دودمان پهلوی بود؛ حکومتی که در سودای قدرت، وفاداریِ ظاهریِ دست آموزان خود را بر دانش و تجربه نیروهای تکنوکرات رجحان داد و امر و نهی بیگانگان را به جان خرید اما کمترین نقد دلسوزانه ای را از سوی مردمِ خود بر نتافت. چنین سیستمی که باید پاسدار ایران و ایرانیان می بود، برای آسایش و تأمین منافع خود، فرزندان این مرز و بوم را به بند افکند و حتی دست خود را به خون مردم نیز آلوده کرد. در چنین شرایطی، برای جامعه رنج دیده و دردمند تنها حضور یک رهبر کافیست تا اساس حکومت را براندازد. چنین بود که در سایه رهبری کاریزماتیک و بی بدیل امام خمینی (ره) ، حکومتی که حمایت ابر قدرت های جهان را پشت خود می دید سرنگون گشت و میراثی باقی ماند که توانست دو سال ترور، فتنه و کودتا را به جان بخرد و هشت سال نیز با کمترین امکانات از انقلاب و کشور خود دفاع نماید.
قدرت ملت و اثرگذاری منتقدان با وجود آنکه عامل اصلی حیات هر کشوری است، اما غالبا در سایه توهم صاحبان قدرت، جدی گرفته نمی شود. تنها چیزی که می تواند مانع بروز چنین توهمی گردد، یادآوری مکرر قدرتِ مردم به حاکمان است. از سویی این مسأله میسر نمی شود مگر با حضور مستمر مردم در صحنه سیاست به وسیله انتخابات، رفراندوم و دیگر ابزارهای قانونی که حق ابراز سخن و عقیده را در مقابل حاکمان به مردم می دهد. هنگامی که صدای مردم شنیده شود و زمامداران بتوانند قدرت توده ها را از نزدیک لمس نمایند، یقینا در اداره کشور به سمت استفاده از نیروهایی متمایل خواهند شد که ضمن داشتن تعهد، بتوانند با بهره از تخصص خویش در حیطه مدیریت علمی و بهینه، دوام حکومت را تضمین نمایند.
امید است که با وجود چنین تجربیات عبرت آموزی در گذار تاریخ، روزی بشریت در اقصی نقاط جهان به درک کاملی از وظایف خود در رابطه میان جامعه و حکومت رسیده و با عمل به این وظایف، آزادی و پیشرفت را برای خود به ارمغان آورد.
بستن http://www.modarair.com/news/مدیریت-و-اقتصاد/تکنوکراسی.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 496065     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: