نام شما:
ایمیل مقصد:

 حافظ،شاهکارکلام موزون پارسي

حافظ،شاهکارکلام موزون پارسي


گروه: فرهنگ، تاریخ، ادبیات و هنر
تاریخ درج: 1391/7/20
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 0

 

بيستم مهر ماه هر سال يادآور ياد و نام حافظ بزرگ، شاهنشه شعر پارسي، شاه شاعران و خسرو خطه قلم و قريحه و غزل است(1) .حافظ بخشي از هويت همه‌پارسي زباناني است که درايران، آناتولي و قفقاز تا آنسوي آسياي ميانه و شبه قاره هند در طول قرنهاي متمادي از روزگار و زمانه او تا پس ازآن تا به امروز تا هميشه زيسته و خواهند زيست.در روزگاري که از پي حملات و هجمه‌هاي خونبار و جانکاه اقوام تاتار و تيمور،رغبت به مقاومت و استقامت و استقلال تقليل يافته و زهد و بي‌ميلي به دنيا و داشته‌ها و جاذبه‌هايش به حداقل حد خود سقوط کرده بود، يک نابغه ممتاز ادبي و حکمي، پرده‌اي از پهنه بيکران لطافت و ظرافت و زيبايي ادب پارسي را به ذوق و شوق چنان گشود که نه فقط کاريز‌ها‌ي جوشان کلام آهنگين و روح نواز را از نو به جوشش و جريان آورد،بلکه خود براي قرنها آبشخور آموختن‌ها و آموزه‌هاي هزاران قريحه گمنام و بي نشان، با خمير مايه اي از حکمت وهنرو خرد شد.

حافظ عصاره کلام رودکي، عطار وانوري، سنايي، سعدي ومولوي، فردوسي، خيام وخاقاني و ديگران را در قالبي گيرا و و گرم ريخته و تب سرد زندگي زمانه و زندگانش را از نوروحي دوباره دميد(2). شعرحافظ برآيند همه گرايش‌هاي عاشقانه فرهنگ کهن ايراني وادب پربارپارسي است.زبانش مواج و مهرآميزودلنشين است. انديشه‌اش ژرف وآستان اشراق وعرفان وآگاهي اش بسياربلند و فراخ است. او مضامين سنگين فلسفي و تعابير و تعاليم عميق عرفاني را درکلام خود چنان به فرزانگي و دانايي وظرافت تحول داد که هرکس باهرسطح ازبضاعت علمي وادبي،با او انس مي‌گيرد واز ارشادات و اشارات اومحظوظ ومشعوف مي‌شود، پند مي‌گيرد و لذت مي‌برد(3).

استعاره و کنايات درکلام حافظ چنان است که سراسرديوان اووهمه شعرها و غزلياتش، رنگي از اسرار و ابهام و ايهام به خود گرفته است، نبوغ شگرف حافظ، همه شيفتگي، شوق، ادب، عفت و شرف يک اديب وحکيم پارسي گوي رابه کمال نمود داده است وخود براي قرنها آبشخورغني فرهنگ وفرهيختگي هراديب وعزيزي شده است که درعصرها ونسلهاي پس ازاو ،درپي آن بوده است تااستعداد شعري و ذوقي وغليان هيجانات واشتياقهاواشراقهاي عارفانه وعاشقانه خودرا مکتوب نمايد.پختگي وژرف کلام حافظ سبب شده است تا معاني ومفاهيم غامض وپيچيده ومطنطن ديگران، در کلام اودرلفظي اندک،به لطف ولطافت ومهربه بيان آيند(4).حافظ درپناه شعرو در قالب کلام ادبي، رنج حاصل ازستم سرنيزه‌هاي سپاهيان جوروجفاي صاحبان زرو تزوير را به چالش کشيده وخدعه اصحاب عرصه سياست وثروت را با اشارات ايهامي وظريف خودبه سخره مي‌گيردوبا ترسيم چشم‌اندازهاي اميدبخش نا اميدي مردمان رنجورزمانه اش را شکيبايي واستقامت مي‌‌آموزد(5). شراب تلخ مي‌خواهم که مرد افکن بود زورش/ که تا يک دم بياسايم زدنيا و شروشورش. کمند صيد بهرامي بيفکن جام جم بر دار / که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است ونه گورش .نظر کردن به درويشان منافي بزرگي نيست / سليمان با چنان حشمت نظر‌ها بود با مورش.

حافظ مردي صاحب دل وساده دل است. اغفال و ابتذال وهجو را،در فراخناي انديشه و کلام او راهي نيست.او هر گز خودرا تا سطح توصيف هيجانات نفساني صرف ولذائذ و حظ و حلاوت خوشيها و لذتهاي تني پايين نمي آورد.او هنرمندي بالفطره است. سرمايه معنوي و گنجينه آموزه‌هاي حافظ،افقي فراتراز فهم روزگار خود دارد.گستره کرانمند اندوخته‌هاي علمي واعتقادي او زيک سو به دشتهاي فراخ وآباد ازمدنيت هويت ايراني مي‌رسد واز ديگر سو با نسيم روح نواز رفيع بلنداي فرهنگ اسلامي و قرآني پيوند مي‌خورد. از ميان همه شاعران پارسي، مميزه ممتاز او آن است که هرگز ابتذال توصيف معاشقه‌ها و حالات سطحي و سبک و مبتذل را به غزليات خودراه نمي‌دهد .ابيات او صرفا ابياتي موزون با تکرار قافيه‌ها و رديف‌هاي خوش آهنگ نيست،«شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است»، آنگونه که «قدسيان گويي که شعر حافظ از بر مي‌کنند».

زبان نقدحافظ بسيارگزنده وموقر ومتين است(6) او تزويرمفتي وزاهد وشيخ را برنمي تابد و خود را بنده پير مغان بي‌خدم و حشمي مي‌داند که لطف دائمش بدور از ريا و تظاهراست. او فرزانه‌اي است که بدنبال حقيقت است و حسب فرزانگي وخردخودمخاطب خودرا درزمانه‌اي که تشتت و تفرق،دامنگيرايران روزگار اوست وچکمه بيگانه هنوزبرخاک وخانه ايراني مستولي است به تلنگري اندرز مي‌دهد(7).کلام چند پهلو وپر ايهام حافظ که مولود شرايط زمانه ومراتب روحي اوست دردو طيف ظاهري وباطني الهام‌ها وارشادهاي پرمغزي را براي عموم آدمها باهمه تفاوتي که در ذوق و درک ودريافت وفهم ژرفاي سخن- از آن نوع که در کلام حافظ يک شاهکار شده - داشته است.از صورت ظاهر کلام درطي قرون متمادي هرکس خواسته وخوشايندخود را تفسير کرده است، اما دربعد باطني کلام او،گاه چنان عمق و وسعت معنايي وجود دارد که در اين حوزه هر کس را زهره و توان آن نبوده و نيست که سر و سحر کلام اورا باز نماياند. از اينرو تفاسير و تاويلات فراوان از کلام او –که سر حلقه رندان جهان است –ارائه شده است.(8)

پي نوشتها:

1- اين تک بيت سعدي وصف حال شيوايي وشايستگي حافظ دريک سده پس ازروزگاراوست که مي‌گويد: قيامت مي‌کني سعدي بدين شيرين سخن گفتن/مسلم نيست طوطي را درايامت شکرخايي.

2- بروفسانه مخوان و فسون مدم حافظ/کزين فسانه وافسون مرابسي ياد است.واين نشان از نگاه جامعه شناسانه حافظ است وهم مويداين نکته که او فقط بدنبال زيبايي کلام وچينش کلمات مسجع و موزون نيست بلکه نياز ودرد جامعه اش رامي‌شناسد.

3- من غلام نظر آصف عهدم کورا /صورت خواجگي و سيرت درويشان است .آنکه پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد/ کبرياييست که درحشمت درويشان است.دولتي را که نباشد غم از آسيب زوال/ بي‌تکلف بشنودولت درويشان است.

ادامه از صفحه1

4- فلسفه خلقت راکه متکلمان وفلاسفه با پيچيدگي‌هاي بسيارومطول گفته اند،حافظ اين چنين به زيبايي وظرافت مي‌آورد: دوش ديدم که ملائک درميخانه زدند/گل آدم بسرشتند وبه پيما نه زدند.

آسمان بارامانت نتوانست کشيد/ قرعه فال به نام من ديوانه زدند.در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد/ عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد. جلو ه‌اي کردرخت ديدملک تاب نداشت/ عين آتش شد ازاين غيرت وبرآدم زد.

5- جمشيد جزحکايت جم ازجهان نبرد/ زنهار دل مبند بر اسباب دنيوي.به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست‌/ که از دروغ سيه روي گشت صبح نخست. مي خور که شيخ و حافظ و مفتي ومحتسب/ چون نيک بنگري همه تزوير مي‌کنند. اي حافظ ار مراد ميسر شدي مدام‌/ جمشيد نيز دور نماندي ز تخت خويش

6- حافظ خطاب به آنها که همه عمر در پي اندوختن و انباشتن و پس‌انداز و پس انداختند و چنان مي‌پندارند که گويي در زمين جاودانه خواهند ماند،با زباني گاه گزنده و گاه پند‌آميز مي‌گويد‌: هرکه را خوابگه آخر به دو مشتي خاک است/ گو چه حاجت که بر افلاک کشي ايوان را. از اين رباط دو در چون ضرورت است رحيل/ رواق و طاق معيشت چه سر بلند و چه پست . احوال گنج قارون که ايام داد به باد /در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد .اين يک دو دم که مهلت ديدار ممکن است/ درياب کار ما که نه پيداست کار عمر .پيوند عمر بسته به مويي است هوش‌دار/ غموارخويش باش غم روزگار چيست.

7- ياري اندر کس نمي‌بينم ياران را چه شد/ دوستي کي آخر آمد دوستداران را چه شد .شهرياران بود وخاک مهربانان اين ديار‌/ مهرباني کي سر آمد شهرياران را چه شد.

8- حافظ گاه با اندوهي عميق،حال دروني خود و رنج زمانه ورنجوري حاصل از دوگانگي و ناهمآوايي آدميان واطرافيان خودرا به انحاي مختلف بازتاب مي‌دهد‌: شب تاريک وبيم موج‌گردابي چنين حايل‌/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها .کمال سر محبت ببين نه نقص گناه‌/ که هر که بي هنر افتد نظر به عيب کند.در عاشقي گريز نباشد زساز‌و‌سوز/ استاده‌ام چو شمع مترسان ز‌آتشم‌/ عشق دردانه است و من غواص و دريا ميکده /سر فرو برم آنجا تا کجا سر بر کشم.

علي بهادري**دکتري در تاريخ و مدرس دانشگاه

بستن http://www.modarair.com/news/فرهنگ-و-هنر/حافظ.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 497646     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: