نام شما:
ایمیل مقصد:

اهمیت توسعه فرهنگی در آموزش و پرورش / توسعه فرهنگی و یکسان‌سازی فرهنگی در ایران معاصر

اهمیت توسعه فرهنگی در آموزش و پرورش / توسعه فرهنگی و یکسان‌سازی فرهنگی در ایران معاصر


گروه: فرهنگ، تاریخ، ادبیات و هنر
تاریخ درج: 1392/8/3
نویسنده: مدیر سایت
تعداد بازدید: 0

اهمیت توسعه فرهنگی مسأله ای راهبردی در هر نظام اجتماعی است و به هر اندازه ای که مورد غفلت و سهل انگاری قرار گیرد، ارکان جامعه بیشتر آسیب می بیند.
اهمیت توسعه فرهنگی مسأله ای راهبردی در هر نظام اجتماعی است و به هر اندازه ای که مورد غفلت و سهل انگاری قرار گیرد، ارکان جامعه بیشتر آسیب می بیند.
به راستی چرا نظام اجتماعی ما از کمبود کتابخانه ها و کمی کتابخوان ها، رواج نهادهای فرهنگ غربی، کم توجهی یا بی توجهی به نهادهای فرهنگ خودی، تنزل جایگاه هنرهایی چون موسیقی، تئاتر و سینما، ضعف دانشی تربیتی والدین، رواج سطحی نگری و افکار خرافی و غیره برآشفته نمی شود؟ چرا به اندازه ای که موضوع سهمیه بندی بنزین جامعه را تحت تأثیر قرار می دهد، وضعیت آموزش و پرورش و تربیت نسل آینده حساسیتی را برنمی انگیزد؟ چرا به اندازه ای که روی اعزام تیم ملی فوتبال به فلان تورنمنت آسیایی و بین المللی، سرمایه گذاری مالی و رسانه ای می شود برای صاحبان فکر، مؤلفان و اندیشه های ماندگار زمان هزینه صرف نمی کنیم؟ چرا به اندازه ای که با صندوق ذخیره ارزی، ذخیره انرژی و ذخیره سایر منابع مالی نشان می دهیم که به فردا می اندیشیم برای سرمایه ها و ذخیره های انسانی آینده تدبیری مناسب نمی اندیشیم؟
توسعه فرهنگی از مؤلفه های مهم توسعه است و در صورت بهره مندی از نگرش و تفکر سیستمی باید در کنار و نه در حاشیه مباحث توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی مورد توجه قرار گیرد. برای توسعه فرهنگی، در نگاهی کلی دو دسته الزامات وجود دارد: الف شناخت درونی از فرهنگ خودی؛ ب استفاده از تجربه های کارکردی و ابزار شناختی فرهنگ های دیگر. در ادامه به توضیح هریک از این موارد خواهیم پرداخت، البته باز با نگرشی تعاملی و از این زاویه که باید در عمل به هر دو دسته از الزامات توسعه فرهنگی با هم توجه کرد.
شناخت درونی
ما برای اعتلای فرهنگ مان چه کرده ایم؟ به جرات می توان گفت که مهم ترین ضعف ها در مباحث هویت و توسعه فرهنگی، سهل انگاری در شناخت درونی است. کاستی های فراوان و غیرقابل انکاری در این باره وجود دشته و دارد.
با وجود زمینه های فوق العاده مناسب و مستعد در فرهنگ ملی و مذهبی، ما در عمل، در شناخت فرهنگ خودمان بسیار ضعیف عمل کرده ایم و به تبع آن در معرفی این فرهنگ به دیگران نیز موفق نبوده ایم. وقتی سیاست و اقتصاد به هر دلیلی بر فرهنگ پیشی می گیرند و فرهنگ به حاشیه رانده می شود، طبیعی است که گرد و غبارهای ناشی از دعواهای اقتصادی و سیاسی، بر فرهنگ سایه می اندازد. علاوه بر این دلیل اساسی، به عوامل دیگری نیز در تبیین غفلت از شناخت فرهنگ خودی می توان اشاره کرد.
نبود نظریه فرهنگی
ما تفکر جامع و منسجم و به تعبیر بهتر، نظریه ای درباره فرهنگ نداشته ایم. نبود یک نظریه در حوزه فرهنگ باعث نواقصی در خط و مشی ها و رفتارها شده است. به ویژه آنکه فرهنگ همیشه زیر سایه سیاست و گاهی اقتصاد قرار داشته و موضوعی درخور توجه نبوده است. بسیاری از موضوع ها و مباحثی که بن مایه فرهنگی دارند هنوز در جامعه ما وضعیت شفاف و روشنی ندارند از جمله تعریف انسان، انسان متعادل، زندگی متعادل و غیره. از آنچه در نظام تربیتی رسمی(آموزش و پرورش) کشور ما می گذرد می توان کاملاً نبود یک فکر جامع و منسجم را تشخیص داد.
به جای پرداختن به بنیادهای تربیت و سرمایه گذاری منطقی و حساب شده روی تربیت فرهنگی، نظام آموزشی را عوض کرده ایم و روش های ارزشیابی و تدریس و غیره را تغییر داده ایم و البته از آنجا که این تغییرات پایه و بنیاد محکمی نداشته اند، به هیچ تحولی در نظام آموزش و پرورش نینجامیده اند.
سؤال از نظام تعلیم و تربیت باید این باشد که با وجود همه کمبودها و کم و کسری های بودجه ای، این همه هزینه طی سال های طولانی چه نتیجه ای داشته و محصول آن چه بوده است؟ هیچ منطقی نمی پذیرد که ما از اتلاف سرمایه های مالی و زمانی سرسری بگذریم به خصوص وقتی که هدف این هزینه ها آن باشد که به پشتوانه ای از منابع انسانی کارآمد و مؤثر برسیم.
ساده انگاری و سهل انگاری ها
تصورات قالبی و کلیشه ای فراوانی درباره فرهنگ در جامعه ما رواج یافته اند، از جمله آنکه موضوع های فرهنگی به نسبت مسائل فنی و مهندسی، اقتصادی، سیاسی و غیره، مواردی بسیار ساده تلقی می شوند.
این نگرش ها باعث شده که جایگاه علوم انسانی و به خصوص آن بخش که پول و درآمدی در آن نباشد، تنزل کند.
واقعیت این است که نگاهی به تاریخ ایران نشان می دهد علوم انسانی در کشور ما همیشه جایگاهی فاخر داشته و بزرگان علوم پزشکی، ریاضی، نجوم و حوزه های فنی در علوم انسانی نیز سرآمد بوده اند. اما اینکه چه مسیری را طی کرده ایم و چه اتفاقی افتاده که وضعیت معکوس شده است، جای تأمل و بررسی دارد؟
وقتی پیشرفت غربی ها را دیدیم بدون توجه با مبانی این پیشرفت، با همان تفکر یکسونگر و تک بعدی، کشف کردیم تنها راه پیشرفت ها این است که صنعتی شویم و اینک ده ها سال است که دنبال صنعت و تکنولوژی می دویم، اما نه تنها به پیشرفت نرسیده ایم. بلکه داشته هایمان را نیز از دست داده ایم.غلبه مدیریت صنعتی و مهندسی در همه ارکان کشور باعث شده است در اداره همه امور ارجحیت با فارغ التحصیلان ریاضی و مهندسی و علوم تجربی باشد، علوم انسانی و فارغ التحصیلان آن روز به روز ضعیف تر شده اند، فنی و مهندسی ها خود را به نسبت دیگران برتر و سرآمد بدانند، در تفکر عمومی هم، رشته های فنی و مهندسی و علوم تجربی، برتر تلقی شوند، البته نمی توان ضعف فعلی علوم انسانی در ایران را انکار کرد. بدیهی است که وقتی همه عوامل دست به دست هم می دهند تا پدیده ای دچار افت و تنزل شود نمی توان انتظار داشت که وضعیت مطلوب باشد.
در نهایت، وضعیت موجود موجب گسترش نگرش ها و رفتارهای مدیریتی غیرتخصصی و ساده انگارانه در مقوله فرهنگ می شود.
نتیجه بدیهی و قابل انتظار این رویه، سهل انگاری و سوء تدبیر در برنامه ریزی های کلان و خرد فرهنگی است. به نظر می رسد فرهنگ حوزه ای است که همه می توانند در آن صاحب نظر باشند و به این ترتیب، مدیریت فرهنگی نیز تخصصی است که نزد بسیاری از افراد یافت می شود.
انگار همین که مقدماتی از کتاب، آثار باستانی، گردشگری، سینما، تئاتر، موسیقی و غیره را بدانی می توانی مدیر فرهنگی باشی؛ به همین سادگی!
ضعف در روش، ابزار و موقعیت شناسی
ما به طور معمول، روش ها را زمانی تشخیص می دهیم که مدت ها از زمان اعمال آنها گذشته است. به همین دلیل، با کشف روش یا روش هایی برای تحمیل یا تهاجم فرهنگی، تدافعی و عجولانه دست به کار می شویم و با مشابه سازی ای ابداع روش هایی غیرتخصصی و ناکارآمد، دست به مقابله می زنیم. در حالی که امروزه در دنیا، از تحلیل های میان رشته ای بسیار استفاده می شود.
متأسفانه تحلیل های ما از روش های فرهنگی، عمدتاً مبنای سیاسی دارند و به این دلیل، نمی توانیم به برداشت های جامع و منسجمی برسیم.
از مهم ترین ویژگی های دنیای امروز، تنوع ابزارهاست. در هر پدیده ای به قدری با تنوع ابزارها مواجه هستیم که گاهی شگفت آور است.
در مورد مقوله فرهنگ هم، علاوه به تنوع، پیچیدگی ابزارها به حدی است که ناآشنایی با آنها، نوعی سهل انگاری محسوب می شود. ما این ابزارها را نمی شناسیم و یا با کارکردهایشان به طور کامل آشنا نیستیم.
به عنوان مثال، در حالی که تلویزیون یکی از مهم ترین ابزارهای انتقال، تحمیل و تهاجم فرهنگی به حساب می آید و دنیای غرب از تعدد شبکه ها و فراوانی برنامه هایشان به صورت تخصصی و کارشناسانه استفاده می کند ما از همین تعداد اندک شبکه های دولتی مان، استفاده بهینه ای نمی بریم و فرصت های بسیاری را از دست می دهیم. هیچ هدفمندی شاخص، کلان و مدت داری در مجموع برنامه ریزی های تلویزیونی دیده نمی شود و خطرناک ترین وجه این قضیه، شامل برنامه های کودک و نوجوان است که باید نقش مهم در انتقال فرهنگی ایفا نمایند.
کار تخصصی در هر حوزه نیاز به مقدماتی از قبیل نیازسنجی و شناخت اولویت ها و ارجحیت ها دارد. گاهی حتی نیازآفرینی هم در دستور کار قرار می گیرد. ارتقای توان تخصصی افراد و گروه هایی که در حوزه های اجتماعی و فرهنگی کار می کنند منجربه افزایش توانایی موقعیت شناسی می شود. به این ترتیب ناتوانی های تخصصی ما باعث می شود نه در درک موقعیت فردا، بلکه در شناخت وضعیت امروز هم با مشکل مواجه باشیم. در حالی که آنها پروژه های متعدد را برای بسترسازی و اجرای برنامه هایشان انجام می دهند، ما درباره آینده حرف می زنیم و حتی اگر برنامه هایی تدارک دیده باشیم. به آن عمل نمی کنیم.
 
 
 
« باسمه تعالی »
مفهوم توسعه:
مفهوم توسعه فرهنگی عبارت است از دگرگونی که از طریق تراکم برگشت ناپذیر عناصر فرهنگی در یک جامعه معین صورت می‌پذیرد و بر اثر آن، جامعه کنترل موثرتری را بر محیط طبیعی و اجتماعی اعمال می‌کند. اصطلاح توسعه فرهنگی اولین بار توسط یونسکو در دهه ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۷ را دهه توسعه فرهنگی می‌نامند.
تعریف یونسکو از توسعه فرهنگی
توسعه و پیشرفت زندگی یک جامعه با هدف تحقق ارزش‌های فرهنگی، به صورتی که با واقعیت کلی توسعه اقتصادی و اجتماعی هماهنگ شده باشد.
تاریخچه توسعه فرهنگی :
بعد از جنگ جهانی دوم، تغییرات و تحولات وسیع و گسترده ای به ویژه در روابط میان کشورهای استعمارگر و استعمار شده به وجود آمد. بعد از آنکه متفکران و روشنفکران کشورهای در حال توسعه و جهان سوم در یک فرایند طولانی سعی و خطا، متوجه شدند که الگوی توسعه غربی، نمی تواند پاسخگوی دردها و نیازهای آنها باشد و نمی تواند به توسعه یافتگی بینجامد، به سوی سیاست "توسعه ی درون زا" روی آورند. در این خط مشی، به جای الگو گرفتن از فرهنگ مغرب زمین، بر فرهنگ و ارزش های خودی، بومی و ملی به عنوان نقطه آغازین هرگونه حرکت روبه جلو تاکید شده و الگویی توسعه غربی، یک الگویی وارداتی شمرده شد. از آن زمان به بعد، فرهنگ آهسته آهسته در کانون توجه قرار متفکران و برنامه ریزان جهان به ویژه در کشورهای در حال خیز قرار گرفت. در ادامه ی این فرایند،“یونسکو“سازمان تربیتی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد به صورت جدی تر وارد میدان شد و به عنوان مرکز اصلی طراحی و کارشناسی فرهنگ اقدامات خود را آغاز کرد. در اثر همین تلاش ها و کوشش ها و اقداماتی که یونسکو در دهه ی هفتاد قرن بیستم انجام داد برای اولین بار مفهوم“توسعه فرهنگی“پدید آمد و از اوایل دهه ی 1980 به بعد به صورت رسمی وارد ادبیات توسعه شد.
جایگاه و اهمیت توسعه ی فرهنگی :
درباره ی جایگاه و اهمیت توسعه ی فرهنگی نکات زیر قابل تامل است:
با گذشت زمان و گسترش اجتماعات توسعه یافته، مشکلات و ابعاد مخرب توسعه یافته هم در کشورهای توسعه یافته و هم در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم آشکارتر شد. ویرانی طبیعت، افزایش آلودگی های زیست محیطی، تداوم فقر و نابرابری های اجتماعی، شیوع فساد و ....از کارکردهای پنهان توسعه در کشورهای توسعه یافته به شمار آمده است. اما در کشورهای در حال توسعه، بعد از تلاش ها و صرف میلیاردها واحد پول ملی، گذشت زمان نشان داد که بسیاری از این کشورها نه تنها به توسعه دست نیافتند بلکه در وضعیت نابسامانی و پریشانی فرهنگی و سردرگمی سیاسی قرار گرفتند.البته فرایند شکست توسعه در کشورهای مختلف می تواند متفاوت باشد، مانند فقدان دولت کارآمد، عدم انباشت سرمایه ، عدم وجود نیروی انسانی و...اما آنچه به عنوان وجه مشترک در اکثر قریب به اتفاق این کشورها به عنوان عامل و دلیل اساسی می تواند مطرح باشد، این است که این کشورها به جای توسعه درون زا ، به توسعه ی بیرون زا روی آورند. به عبارت دیگر توسعه را مطابق فرهنگ، تاریخ و سنت های خود آغاز نکرده بلکه هر آنچه را که در غرب اتفاق افتاده بود، کاملا الگو قرار دادند.کشورهای غربی بر ویرانه های سنت، مدرنیته و توسعه شکوفا شدند. به عبارت دیگرآنها با دستکاری در فرهنگ و سنت خودشان، توانستند مسیر تجدد را باز کنند و به توسعه دست یابند اما کشورهای دیگر از آنجا که فرهنگ و سنت شان با فرهنگ و سنت مغرب زمین متفاوت است، نمی توانند گام به گام مانند آنها عمل نمایند. تقلید و پیروی از الگو و شاخص های توسعه ای که در غرب اتفاق افتاده به دلیل خاستگاه بیرونی و ماهیت طبقاتی نظام سرمایه داری و ناهماهنگی با ارزش های فرهنگ خودی ، در کشورهای توسعه نیافته موجب بروز تعارض روانی و بحران هویت فرهنگی شد.
کالبدشکافی توسعه فرهنگی :
با مطالعه و بررسی نظریه ها و فعالیت های دهه ی70 و 80، یونسکو و کشورهای دیگر در خصوص توسعه ی فرهنگی، می توان گفت که توسعه ی فرهنگی؛ اولاً عبارت است ازایجاد تحول و خلق ارزش ها، روابط اخلاقی و هنجارهای مناسب که برای ارضای نیازهای آدمی، زمینه های لازم را در قالب اجتماع فراهم می کند. دوماً، توسعه فرهنگی مربوط به تغییر و تحولات فرهنگی در داخل یک مرزبندی سیاسی است نه معطوف به سطح بین الملل. سوماً، توسعه فرهنگی در دو بعد ایستایی و پویای مطرح است.. در بعد ایستایی، توسعه فرهنگی عبارت است از توزیع عادلانه ی امکانات و فرصت های فرهنگی برای تمام شهروندان . . در بعد پویایی معطوف به ایجاد تغییر و تحول در عناصر فرهنگ به منظور انطباق آن با شرایط زمانی و مکانی و در نتیجه پاسخ گو به نیازهای زمانه است.
ویژگی های توسعه فرهنگی
1. توسعه فرهنگی خاصیت ملی دارد و در درون هر کشور و جامعه ی خاص انجام می شود. به عبارت دیگر توسعه فرهنگی در هر کشور با کشورهای دیگر متفاوت است و کشورو جامعه می تواند مبتنی بر سنت های تاریخی خود، توسعه فرهنگی خاص خود را داشته باشد. بنابراین توسعه فرهنگی با “جهانی شدن فرهنگ“متفاوت است. 2. توسعه فرهنگی نیازمند برنامه ریزی و سیاست گذاریی فرهنگی، پژوهش های ژرف و تطبیقی است بدون این پژوهش ها اقدام فرهنگی، فاقد درونگری و بی بهره از غنای لازم خواهد بود. 3. توسعه فرهنگی مبتنی بر ارزش ها و اخلاق خاصی است. به عبارت دیگر در توسعه فرهنگی ارزش داوری های فرهنگی وجود دارد زیرا بر اساس تعاریف مورد توافق، جدا سازی فرهنگ از ارزش ها قابل تصور نخواهد بود. بنابراین در مفهوم توسعه پایدار{که فرهنگ رکن اساسی آن است} در واقع نوعی داوری ارزشی مبتنی بر فرهنگ، به رسمیت شناخته شد و توسعه در قالب آن مطرح شد.
توسعه فرهنگی و تکنولوژی

دستاورد های بشری در قالب تکنولوژی در 300 سال گذشته،تأثیر مهمی برتوسعه فرهنگ مادی جوامع گذاشته است. تکنولوژی مجموعه ای از روش ها و تجربیات و علوم عملی است که مردم برای تسلط بر محیط و حل مشکلات مربوط به رابطه شان با محیط به کار می برند. تکنولوژی مناسب آن است که با بنیان های سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی جامعه ای که از آن استفاده می کندسازگار باشد؛تکنولوژی مناسب برای توسعه فرهنگی جامعه چندین مزیت دارد:«1- هرچه دستاوردهای بشری با نظام اجتماعی جامعه سنخیت بیشتری داشته باشد، این مسئله خود منجربه تقویت تکنولوژی شده و موجب کاهش ازهم گسیختگی فرهنگی در جامعه گردیده است. 2- تناسب تکنولوژی با فرهنگ موجود یک جامعه آسایش مردم منطقه را تضمین میکند.» ( یونسکو،1379: 20) غالباً توسعه تکنولوژی مناسب با فرهنگ یک جامعه باعث رشد و آگاهی درآن فرهنگ شده، هرچه تکنولوژی و دستاورد بشری در ابعاد متوسط و کم هزینه برای یک جامعه تولید شود تأثیرات منفی کمتری بر زندگی فرهنگی افراد جامعه می گذارد. 2- در کشورهای فقیر به دلیل اینکه به تکنولوژی در مقیاس وسیع ترکمتردسترسی دارند، به همین دلیل به سمت استفاده بهینه از تکنولوژی مناسب گرایش پیدا کرده اند.3- تکنولوژی مناسب برای حل مشکلات کشور های در حال توسعه عامل بسیار خوبی برای کشف و ابداع علمی است. به نظر "دان" هدف فرهنگی تکنولوژی مناسب درکشور های در حال توسعه، این است که با آرزوها،فرهنگ و سنت های اجتماعی سازگار باشد و موجب از هم گسیختگی اجتماعی نگردد.
سنجش توسعه یافتگی فرهنگی ایران

در ایران توسعه یافتگی استان ها یکسان نیست، برخی از استان ها با توجه به شرایط و موقعیت های خاصی که در کشور دارند همانند سایر ابعاد توسعه نظام مند، این بخش از توسعه ( توسعه فرهنگی) نسبت به استان های دیگر بیشتر در حال رشد و بهره مندی بوده است.استان تهران به لحاظ ساختار و زیر ساخت های خاص سیاسی،اقتصادی،و کالبدی در مقایسه با بقیه استان ها ناهمگن تر است. و از نظر توسعه یافتگی فرهنگی در جایگاه نخست قرار دارد. در میان سایر استانها، سمنان و یزد نسبت به بقیه استان ها سطح بالاتری از امکانات فرهنگی را دارد. و استان های چون " ایلام ، بویر احمد، خوزستان، کردستان، کرمانشاه بوشهر، هرمزگان، خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان و..". به دلیل اینکه عمداتاً با مرکز سیاسی کشور فاصله دارند و به اصطلاح منزوی هستند؛ این مسئله ناشی از وجود ساختار خاص نظام برنامه ریزی و به کارگیری الگوهای عاریتی،بخصوص الگوی توسعه « مرکز- پیرامون» است. بدیهی است که؛ در استانها اکثر سرمایه گذاری ها در بخش مرکزی است و به حاشیه کمتر توجه شده است. پس« به نظر می رسد الگو های توسعه بهتر است با توجه به شرایط طبیعی،اجتماعی،و فرهنگی کشور انتخاب شوند و در نظام برنامه ریزی فضایی در زمینه برنامه ریزی منطقه ای و دوری از برنامه ریزی بخشی بیشتر توجه شود.برای بهبود شاخص های توسعه فرهنگی استان ها،کاهش پراکندگی توسعه فرهنگی، با تغییر دادن اولویت های تخصیص منابع فرهنگی و امکانات و زیر ساخت ها به نفع استان های با توسعه فرهنگی پایین تر، افزایش نرخ باسوادی،گسترش آموزش عالی و تمرکززدایی از شهر مسلط تهران،توجه به زیر ساخت های فرهنگی همچون کتابخانه ها،تأسیسات و تجهیزلت آموزشی،توجه به انتشار روزنامه های محلی،نشریات ادواری،افزایش مرکز نشر، و توسعه تولید برنامه های صدا و سیما و رفع نابرابری ها از شاخص ها توصیه می شود.همچنین لازمه کاهش تفاوت های استانی، از لحاظ توسعه یافتگی فرهنگی توجه به برنامه ریزی منطقه ای و و اصلاح نظام برنامه ریزی کشور و دوری از برنامه ریزی بخشی و پیروی از سیاست های متعادل و متوازن در ایجاد فرصت برابر برای منابع در تمام استان ها ست. بدیهی است در برنامه ریزی منطقه ای (منطقه منطبق بر مرز یک استان) باید به استان های کمتر توسعه یافته (محروم) فرهنگی، با کاربرد بهینه منابع در برنامه ریزی متوازن بیشتر توجه شود.بنابراین در برنامه ریزی ها استان های محروم(سیستان و بلوچستان، ایلام،لرستان،کرمانشاه،کردستان،هرمزگان،بوشهر،خوزستان، کهگیلویه و بویر احمد و خراسان جنوبی)حق تقدم دارند.
شاخص های توسعه فرهنگی
از مجموع تعاریف و نظریه های که درباره ی توسعه فرهنگی بیان شد، می توان مهم ترین شاخص های توسعه فرهنگی را به قرار زیر برشمرد:
 1. عقل گرایی و اهمیت دادن به نقش عقل
2. نگاه مثبت به دنیا و امور دنیوی
 3. رویکرد تعاملی با دیگر فرهنگ ها
 4. باور به آزادی بیان
یکسان‌سازی فرهنگی در ایران معاصر
یک‌سان‌سازی فرهنگی در ایران معاصر، اصطلاحی است به این معنا که در ایران روندی وجود داشته و می‌دارد که فرهنگ ایرانیان را یکسان کند. به عقیدهٔ باورمندان به وجود آن، در زمان حکومت پهلوی به خصوص در دوره رضاشاه، این سیاست به طور شدید دنبال می‌شد و تا امروز نیز ادامه دارد. مخالفین این دیدگاه ادعا می‌کنند که ملتهایی مثل ایران، مصر و یونان، ملتهایی باستانی هستند که اغلب ویژگی‌های ملت به معنی مدرن را نیز دارا هستند و اگر هویت ملی ایرانی را بر مبنای عناصری چون زبان، دین، تاریخ و فرهنگ مشترک تعریف کنیم، هیچکدام از این عناصر، ساخته و پرداخته دولت مدرن نیستند.
زمینه‌های تاریخی و فکری
احساس یگانگی ملی و حس همبستگی با زبان و ادبیات فارسی در دوران پیش از مدرن و پیش از ملی‌گرایی سبک غربی نیز در ایران همواره موجود بوده‌است و مردم ایران با این‌که بسیاری زبان فارسی زبان مادریشان نبوده ولی زبان و ادبیات فارسی را از پایه‌های ملیت خود و از آن خود دانسته‌اند. زبان فارسی دری که ادامه زبان پارسی میانه یا پهلوی-ساسانی (زبان رسمی ساسانیان) می‌باشد از دوران سامانیان و صفاریان زبان مشترک و رسمی ایرانیان بکار گرفته می‌شود. در گسترده‌ترین حد خود این زبان از بالکان تا هندوستان و آسیای میانه به عنوان زبان فرهنگی و دیوانی و رسمی و مشترک فرهنگی کابرد داشته‌است. پس از سلطنت فرمانروایان ترکتبار سلجوقی و غزنوی باز زبان فارسی همان زبان رسمی و مشترک کشور قرار می‌گیرد و خود پادشاهان دو سلسله نیز ایرانی/پارسی می‌شوند و زبان پارسی را در قلمرو خود گسترش می‌دهند. با این حال در ایران بزرگ پیش از اسلام زبانهای گوناگونی وجود داشته‌است که که برجسته‌ترین آنها پارسی میانه (پهلوی) زبان رسمی ساسانیان در ایران بود. زبانهای مهم دیگر ایرانی نیز در آسیای میانه رایج بودند که مهمترین آنها سعدی و خوارزمی بودند. پس از آمدن اسلام زبان عربی در نقاطی از ایران بویژه خراسان و آذربایجان رواج میابد ولی به مرور زمان این گروه در میان بومیان ایرانی حل می‌شوند و تنها بخشهای ایرانی‌زبان از عراق و خوزستان تغییر زبان می‌دهند. پس از فروپاشی دولت سامانیان زبان ترکی نیز به تدریج جایگاه زبانهای خوارزمی و سغدی را در فرارودان می‌گیرد و در بخش باختری ایران نیز بخش بزرگی از آران و شروان و آذربایجان به تدریج ترک‌زبان می‌شوند. با این حال در تمامی این مدت بجز دوران دویست سال پس از حمله اعراب همواره زبان فارسی دری به عنوان تنها زبان رسمی و زبان مشترک فرهنگی ایران بزرگدر دوران صفاریان و سامانیان و غزنویان و سلجوقیان و اتابکان و شروانشاهان و خوارزمشاهیان و ایلخانیان و ترکمنان(آق قویونلو و قراقویونلو) و صفویان و افشاریان و زند و قاجارها مورد استفاده بوده‌است. در زمان انقلاب مشروطه و قوانین اساسی بعد از آن باز نیز زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و آموزشی و اداری کشور پذیرفته می‌شود. با این حال در کشور ایران تنوع زبانی همیشه وجود داشته‌است و به علاوه زبان فارسی و سایر زبانهای ایرانی پس از اسلام زبان ترکی در آذربایجان و زبان عربی نیز رایج گردیدند با وجود اینکه اکثریت ایرانیان پیرو دین اسلام هستند ولی تنوع دینی نیز وجود دارد و شاخه‌های مختلف اسلام، زرتشتی، بهایی، یهودی و مسیحی پیروان خود را دارا هستند. پاره‌ای از ایرانیان نیز بی دین می‌باشند.
نظریه سیاسی شدن پژوهشها در رابطه با رفتار دولت
در ادبیات مربوط به تحولات قومی که از سوی گروه‌ها و نخبگان جریان‌های سیاسی قومگرا و گاه از سوی جریان‌های سیاسی چپ‌گرا نوشته می‌شوند برداشته می‌شود که جامعه ایرانی متشکل از گروه‌های قومی یا به گفته برخی‌ها «ملیت‌هایی» است که همیشه در حال کشمکش با یکدیگر بوده و هویت و بیداری قومی اساس رفتار آنها را تشکیل می‌داده‌است. به گفته برخی از این جریان‌های چپ این «خلق‌ها هیچ وجه اشتراک فرهنگی، تاریخی و دینی و زبانی نداشته‌اند و از سوی دولت‌های قومی مسلط سنتی و مدرن سرکوب شده‌اند
یکی از تحولات و تأثیرت مهم ناشی از ظهور دولت مدرن در ایران، پایان دادن به اقتدار محلی رؤسای ایلات و طوایف در مناطق گوناگون کشور بوهمین مسئله بعدها تأثیر مهمی بر ظهور حرکت‌های محلی گرا به جای گذاشت و در برخی مناطق، زمینه‌های ظهور جنبش‌های نخبه‌گرای قومی را فراهم ساخت با این همه مسئله رابطه دولت مدرن ایرانی با پدیده قوم‌گرایی به طور خاص و اقوام ایرانی به طور عام، پیش از آن که موضوع مطالعات علمی در حوزه‌های علوم اجتماعی ایران شود، به یکی از مبادلات و دعاوی سیاسی-ایدئولوژیک جریان‌ها، احزاب و گروه‌های سیاسی چپ‌گرا گاه دارای گرایشات قوم‌گرایانه بدل شددر این گونه مطالعات سیاسی – ایدئولوژیک، دولت مدرن مسبب همه مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران، به ویژه در مناطق مرزی و محل سکونت اقوام ایرانی شده و نویسندگان این گونه نوشته‌ها، با طرح شعارهای غیرعلمی تند و دعاوی عجولانه در رابطه با نقش دولت مدرن در تحولات مذکور مجموعه‌ای از ادبیات خاص بوجود آوردند که بعدها نیز از سوی برخی از پژوهشگران و دانشجویان رشته‌های علوم اجتماعی، به ویژه علوم سیاسی، جامعه شناسی، تاریخ.. مورد استفاده قرار گرفت. حاصل این گونه نوشته‌های مبتنی بر دعاوی سیاسی و عاری از پژوهش‌های عمیق، چیزی جز مخدوش ساختن جایگاه دولت مدرن و به ویژه نقش آن در ظهور گرایش‌های گریز از مرکز نبودداده‌های تاریخی و اسناد موجود نشان می‌دهد که نه تنها بسیاری از دعاوی مندرج جنبه سیاسی و ایدئولوژیک پیدا می‌کند و بر پژوهشهای علمی بی‌طرف استوار نیس
ساختار قومی و زبانی ایران قبل از سده بیستم
ایران چون امروز سرزمین دارای تنوع زبانی بود. در فلات مرکزی جمعیت شهری به زبان فارسی صحبت می‌کرد. روستاییان به فارسی، بختیاری، لری یا ارمنی، عشایر به بختیاری، قشقایی، بلوچی، عربی یا ممسنی سخن می‌گفتند. در استانهای کرانه خزر روستاییان به گیلکی، تالشی، یا مازندرانی، شهرنشینان به فارسی و ترکی آذری؛ عشایر به کردی یا ترکی حرف می‌زدند. ساکنان آذربایجان عموماً به آذری تکلم می‌کردند اما در بعضی مناطق سکنه تات و ارمنی و عشایر کرد، شاهسون، ترکمن، افشار، و قره داغی نیز وجود داشتند. استانهای غربی غالباً شامل قبایل کرد، لر و عرب بود و در بعضی نقاط نیز قبایل افشار، آذری، فارس، بیات، گورانی، و آسوری سکونت داشتند. علاوه بر آن سکنه بسیاری از دره‌های کردنشین، گویش کردی خاص خود را به کار می‌بردند. استانهای جنوب شرقی شامل قبایل بلوچ، عرب، افغان، افشار، کرد و نوشیروانی بود. بالاخره در مناطق شمال شرقی فارسها، آذریها، ترکمنها، کردها، اعراب، شاهسونها، افشارها، جمشیدیها، تاجیکها، افغانها، قاجارها، هزاره‌ها، بیاتها و بلوچها می‌زیستند. به این ترتیب ساختار قومی ایران به موزاییک پیچیده‌ای شبیه بود که در آن هر تکه‌ای شکل و اندازه و رنگ متفاوتی داشت. اگر عبارت واحدی بتواند این وضع را توصیف کند، بی تردید تنوع گروهی است؛ زیرا در بین دهقانان، عشایر و شهریان تنوع عظیم شیوه زیست وجود داشت. باورهای مذهبی متنوعی، به ویژه در بین شیعه و سنی، مسلمان و غیر مسلمان، مجتهدی‌های اثنی عشری و شیعیان دیگر دیده می‌شد. علاوه براین در زبانها و گویشها، به ویژه بین فارس، آذری، ترکمن، کرد، گیلک، بلوچ و مازندرانی نیز تنوع وجود داشت.
درحالیکه فارسی در ایران زبان دیوانی و زبان فرهنگ فاخر بود، زبانها و گویشهای ایرانی و غیرایرانی دیگری هم در ایران گویشور داشت. ادبیات ممتاز تقریباً بدون استثنا به فارسی بود و این زبان وسیله اصلی ارتباط در سرزمینهایی بسیار دور از یکدیگر- از سمرقند و بخارا تا اصفهان و فارس، از قفقاز تا لاهور - بود. فارسی به عنوان زبان دیوانی و ادبیات ممتاز احتمالاً قویترین عامل ایجاد هویت جمعی در اقوام ساکن اقلیم فرهنگی ایران بود. برای مثال در عهد صفویه درباریان به ترکی سخن می‌گفتند؛ در عهد قاجار نیز زبانی که در دربار ولیعهد در تبریز بدان تکلم می‌کردند ترکی بود و در دربار تهران هم ترکی در کنار فارسی به کار می‌رفت. شاهان قاجار، تا مظفرالدین شاه، اغلب افتخار می‌کردند که از نسل چنگیز اند.
ترس از همشکل شدن که در جهان کنونی وجود دارد در محیطی با آن تنوع قبیله‌ای، زبانی و دینی قابل تصور نبود. در تصور روستایی پنداشتن جامعه ایران، یک مشخصه مهم ایران قرن سیزدهم، کم است. تنوع گروهی به سهولت به انشعاب گروهی می‌انجامید: وحدت ملی به تفرقه ملی، و اشتراک گروهی به تنگ نظری منطقه‌ای و تشتت سیاسی بدل می‌شد. ان لمبتن معتقد است که «ستیزه جویی گروهی، به نحوی از انحا تا روزگار معاصر همچنان یکی از مشخصه‌های حیات ایرانیان است.» سیاحان اروپایی که در قرن نوزدهم میلادی از ایران دیدار می‌کرده‌اند همگی شاهد سه نوع تفرقه جویی در میان ایرانیان بوده‌اند: کشاکش مذهبی آشکار بین مسلمان و غیر مسلمان، و سنی و شیعه؛ عداوت دیرین بین چادرنشینان و روستاییان و اختلاف زبانی بین مردمان ایرانی و غیر ایرانی. مورد اخیر را اروپاییان که تحت تاثیر نظریه‌های نژادی معاصر بوده‌اند مورد تاکید قرار دادند. مثلاً کنت دو گوبینو پس از سه سال اقامت در تهران به عنوان نماینده فرانسه، در اثر مشهور اش ؛ نابرابری نژادهای بشر نوشت که ایران از شش گروه ملی: فارس، ترک، عرب، کرد، یهودی، و زرتشتی تشکیل می‌شود. ادوارد براون در اثری به یاد ماندنی از ادب فارسی، تاریخ ایران را از اعصار افسانه‌ای تا زمان خودش مبارزه‌ای دائم بین ترکان شمال و فارسهای جنوب قلمداد کرد. «نفرت قدیم هنوز پابرجاست و اگر کسی به جستجوی آن برخیزد، خواهد دید که روستایی جنوب، درباره شمالیها چه فکر می‌کند، و شمالیها درباره مهد عظمت ایران باستان چه نظری دارند.» حتی ولادیمیر مینورسکی مورخ قرن بیستم، مشخصه اساسی گذشته ایران را کشمکش مداوم بین ترکان صحراگرد و فارس‌های یکجانشین می‌داند و نتیجه می‌گیرد که این دو چون آب و روغن درهم نمی‌آمیزند.
اما این تعمیمها، با بی توجهی به تقسیمات چندگانه بین هر گروه بزرگ: تقسیمات قبیله‌ای، منطقه‌ای و مذهبی در درون یک نژاد واحد؛ اختلاف بین جوامع همجوار در میان جمعیتهای عشیره‌ای، روستایی و شهری؛ و رقابت بین فرقه‌ها، نحله‌ها و مسلکهای متعدد، در درون تشیع، معضل ستیزه جویی گروهی را بیش از حد ساده می‌کند. تاریخ ایران قرن سیزدهم بسیار پیچیده تر از مبارزه‌ای ساده بین چند گروه عمده بود. این تاریخ شاهد کشمکشهای چندگانه بین مجامع کوچک بیشمار، طایفه بر ضد طایفه، ایل بر ضد ایل، ایل بر ضد روستا، ایل بر ضد شهر، شهر بر ضد روستا، روستا بر ضد روستا، روستا بر ضد محله شهر، و محله شهر بر ضد محله شهر بوده‌است.
یکسان سازی فرهنگی در دوره رضا شاه
ظهور رضاشاه: ۱۲۹۹- ۱۳۰۴
خطر قریب الوقوع گیلان، آشوبهای آذربایجان، جنگهای دائم بین قبیله‌ها، حضور ارتش سرخ در شمال، وقوع شورشهایی در نیروی ژاندارمری، و قشون قزاق و ناتوانی حکومت از تشکیل مجلسی که توافقنامه نامطلوب ایران و انگلیس را تایید کند، همه به ایجاد بحران سیاسی حادی در پایتخت کمک کرددر میانه بحران، کلنل (سرهنگ) رضاخان، افسر چهل و دو ساله‌ای از یک خانواده گمنام نظامی و ترک زبان در مازندران که مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگاد قزاق قزوین رسیده بود، نیروی نظامی سه هزار نفره خود را به سوی تهران حرکت داد. او با کسب حمایت افسران ژاندارمری و مشاوران نظامی انگلیسی در شب سوم اسفند وارد تهران شد، شصت تن از رجال طراز اول را دستگیر کرد، به شاه اطمینان داد که کودتا برای نجات سلطنت از خطر انقلاب انجام می‌گیرد و درخواست کرد سید ضیا نخست وزیر شود. این دو در اعلان تشکیل حکومت خود اظهار کردند با پایان دادن تجزیه داخلی، انجام دگرگونیهای اجتماعی، و نجات کشور از اشغال بیگانگان، عصر احیای ملی را آغاز می‌کنند.
رضاخان طی چهار سال با غلبه بر شورشهایی در گیلان، خراسان، آذربایجان، فارس، مازندران و خوزستان موقعیت سیاسی و نظامی خود را تثبیت کرد. او در ۱۳۰۲ نخست وزیری را به دست گرفت. در ۱۳۰۴ با تشکیل مجلس موسسان قاجار را خلع کرده، سلطنت را به دست آورد.[۴۶] گرچه او قدرت اش را در اصل بر ارتش استوار ساخت، بنا به عقیده آبراهامیان، جلوس اش بر تخت پادشاهی، بدون پشتیبانی چشمگیر مردم کشور چندان صلح آمیز و قانونی نبود.[۴۷] راه رضاخان به سوی تخت سلطنت نه صرفاً با خشونت، نیروی مسلح، ترس، و توطئه‌های نظامی، بلکه با همدستی علنی با گروههای مختلف در درون و بیرون مجالس ملی چهارم و پنجم، هموار شد. این گروهها از چهار حزب سیاسی تشکیل می‌شدند: محافظه کاران از حزبی با اسم بی مسمای حزب اصلاح طلبان، اصلاح طلبان از حزب تجدد، رادیکالها از حزب سوسیالیست، و انقلابیون از حزب کمونیست.
از جمله برنامه‌های حزب تجدد ترویج زبان فارسی به جای زبانهای محلی در سراسر کشور بود. سه روزنامه بانفوذ آرمانهای کلی اصلاح طلبان را تبلیغ می‌کرد: ایرانشهر که حسین کاظم زاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، حامی ادوارد براون، و برادر دمکراتی برجسته که خیابانی از تبریز تبعید اش کرده بود؛ از ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ در برلین انتشار می‌داد. فرنگستان که مشفق کاظمی عضو جوان هیات دیپلماتیک از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ در آلمان منتشر می‌کرد. و آینده که دکتر محمود افشار یزدی استاد علوم سیاسی در تحصیلکرده اروپا در سال ۱۳۰۴ در تهران بنیاد گذاشت. ایرانشهر گرچه در برلین انتشار می‌یافت، تقریباً در چهل شهر ایران پخش می‌شد، موضع مجله در تراز موضوعاتی که مطرح می‌کرد، آشکار بود: از مجموع ۲۶۳ مقاله منتشره در مجله، ۷۲ مقاله بیانگر اهمیت آموزش عمومی و غیر مذهبی، ۴۵ مقاله مبین ضرورت بهبود بخشیدن به وضع زنان، ۳۰ مقاله در توصیف تایید آمیز ایران پیش از اسلام، و ۴۰ مقاله در بررسی جوانب فناوری جدید و فلسفه غربی بخصوص ضد روحانی گری ولتر، نژادپرستی گوبینو، و آثار گوستاو لوبون درباره جماعتهای غیر عقلایی بود. پیامدهای زیانبار قوم گرایی، مضمون همیشگی مجله محسوب می‌شد. همان طور که مقاله‌ای درباره مذهب و ملیت بیان می‌داشت:
مساله قومیت چنان جدی است که هرگاه از یک ایرانی که به خارج سفر کرده باشد، ملیت اش را بپرسند، به جای نام پرافتخار کشورش از زادگاهش نام می‌برد. ما باید فرقه‌های محلی، گویشهای محلی، لباس محلی، آداب محلی، و حساسیتهای محلی را از میان برداریم...
مضمون همیشگی دیگر، این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله اعراب در قرن هفتم میلادی است. مقاله دیگر می‌گفت که جزمیت مذهبی، استبداد سیاسی، و امپریالیسم خارجی، به ویژه امپریالیسم عرب، «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی» را راکد گذاشته‌است، چنین مقاله‌ای با تصویری که اعراب «وحشی» مسلمان را در حال غارت، هتک حیثیت و قتل عام زرتشتیان «متمدن» نشان می‌داد، به چاپ می‌رسید. جای شگفتی نیست که ایرانشهر به رغم تیراژ وسیع اش بین روشنفکران ایران، همچنان در خارج از کشور به چاپ می‌رسید
مقاله‌های فرنگستان نیز همان گونه بود. از حدود هفتاد مقاله منتشره آن، نه مقاله به فلسفه سیاسی غرب از جمله نژادپرستی گوبینو، سوسیالیسم آناتول فرانس، و نظرات ضد استعماری کارل مارکس اختصاص داشت. نخستین مقاله مجله اظهار می‌داشت که ایران خود را از استبداد سلطنتی رهانیده‌است اما اکنون به دیکتاتور انقلابی (همچون موسولینی) نیاز دارد که توده‌های ناآگاه را به زور از چنگ روحانیت خرافاتی برهاند. فقط اوست که می‌تواند نگرشی نوین، مردمی متجدد، و ملتی متجدد به وجود آورد
محتوای ماهنامه آینده نیز چنین بود اما بیشتر به ضرورت ایجاد دولتی مرکزی و هویت ملی یکپارچه تاکید داشت. موسس و نگارنده، مجله را با مقاله‌ای تحت عنوان «مطلوب ما: وحدت ملی ایران» آغاز می‌کرد:
ایده آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است... (که موجب تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان، ایطالیا و... شد) مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی، و اجتماعی مردمی است که در ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت است از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک الطوایفی کاملاً از بین برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند... به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس، و غیره حاصل نشود هر ل
بستن http://www.modarair.com/news/فرهنگ-و-هنر/1392-08-03-12-49-26.html
مطالب مرتبطمطالب مرتبط:
بازديد کل : 498296     
تمام حقوق مادی و معنوی محفوظ و متعلق به سايت بنياد مدارا و تدبير مردم ایران ( تأسیس: سال 1384 ) می باشد.
نام شما:
ایمیل مقصد: